آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

روز نوشت...

امروز!

امروز دیگه دیدم نه خیلی بیخیال شدمو درس نمیخونم( هه خوابم که دیدم صنعتیمو افتادم بانمره 8/5 )خیلی تو خواب ناراحت بودم اصلا یادم نبود که عمرا بیوفتم چون

ادامه مطلب ...

راز رفتاری میلاو

وای خدای من  همین الان یه مطلب خوندم در مورد رازهای رفتاری خودم

 خعیلی با رفتارم همخونی داشت  یه آن فکر کردم یکی این سالها منو زیر

 نظر داشته بعد نتیجه گیریشو برام گذاشته (یعنی دمشون گرم )

 رازهای رفتاری متولدین آذر

ادامه مطلب ...

خواب هم!

   روی دَست شب مانده ام !

   دیگر حتی...

   خـــــواب هم مَــــرا نمی بَـــــرَد!

  

                

روز اسطوره های زندگیمون...

  پیشانی حاجی شهر پینه بسته ، دستان پدرم نیز همینطور !


  بزرگتر که شدم فهمیدم پدرم با دستانش نماز میخواند !


  همیشه پشت و پناهم باشی 


  دوسِـــــــت دارم


           

               

       درود بر همه پدرها . . .

روز سختیها نوشت ...

امروز خیلی خسته شدم.از صبح  دنبال یه دفتر کار مناسب بودیم پیدا نکردیم .قیمتا همه نجومی شده خدایا خودت کمکمون کن،

 اینجا چه خبره!!! واقعا این بود آرمانای ما! (این از سر تأسفمه )

از وقتی هم اومدم خونه(حدودا 8) یکسره پای سیستمم تا شاید بتونم یه تحقیق درست درمون آماده کنم واسه MIS .الانم مثلا دارم استراحت میکنم

   fln


خوبی...

       

       می توان با یک گلیم کهنه هم 

       روز را شب کرد و شب را روز کرد 

       می توان با هیچ ساخت

       می توان صد بار هم مهربانی را خدا را عشق را 

       با لبی خندان تر از یک شاخه گل تفسیر کرد 

       می توان بی برگ بود 

       همچو آب چشمه ای پاک و زلال 

       می توان در فکر باغ و دشت بود 

       عاشق گلدشت بود 

       می توان این جمله را در دفتر فردا نوشت       

                                                 خوبی از هر چیز دیگر بهتر است....... 

روز نوشت ...

سلام.اوفــــــــــــــــ که این چند روزه چــــــقدر! اذیت شدم .یه ویروس بچه پرو مثل بز سرشو انداخته بود پایین و  اومده بود همه برنامه های سیستم بنده خوش شانس رو درو کرده بود که با کلی بد بختی شرشو کم کردیم.از عوض کردن ویندوز تا نصب درایورای اصلی که از شانس قابل تعریف من بعضیاش نصب نمیشد و بگـــــــــــیر تــــــــــا همین نصب مودممو راه اندازیش که خدا از باعثو بانیش نگذره


ادامه مطلب ...

شب آرزوهایمان...


               

مشکلاتتان به سبکی هوا          

  عشق خداییتان به عمق اقیانوس         

  دوستی پیامبرو خاندانش به محکمی الماس          

            موفـقـیــت ها و رضایـتـتـان بـه درخـشـانی طـلـا                   

  

        


         اینها آرزوی من برای شما در این شبهای رحمت و برکت

                                                                    التماس دعا

خاطره را دریابیم...

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

                           سهراب سپهری

روزهای خوب نوشت ...

خدایــــــــــــــــــــــــــــــــا!ازت ممنونم

خیلی خوبـــــــــــــــــــــــــن این روزهای من!



ادامه مطلب ...

روز نوشت...

سلام

امروز خیــــــــــــلی روز خــــــــــــــــــوبی بـــــــــــــــــود

امروز با بچه ها قرار داشتیم بریم پارک که با هم استراتژیک کار کنیم. با توجه به گرمی هوا فکر میکنم که خدارو شکر خوبم پیش رفتیم.


ادامه مطلب ...

روز نوشت

سلام

این چند روزه خیلی معمولی گذشت مهمترین و خنده دارترین خبر این بود که من تو ارشد مجاز به انتخاب رشته شدم.

ادامه مطلب ...

لمس تنهایی...

     

     تنهایی رو باید با خط بریل نوشت،


    چون فقط نوشتنش کافی نیست،


    باید لمسش کرد...

محبت...


      

شخصی بود که تمام زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی ازدنیا رفت همه می گفتند به بهشت رفته است.
آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله کیفیت فراگیر نرسیده بود. استقبال از او باتشریفات مناسب انجام نشد. دختری که باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد.
در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود. آن شخص وارد شد و آنجا ماند. چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه پطرس قدیس را گرفت. پطرس که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده است؟ ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن شخص را که به دوزخ فرستاده اید آمده و کار و زندگی ما را به هم زده. از وقتی که رسیده نشسته وبه حرفهای دیگران گوش می دهد... در چشم هایشان نگاه می کند... به درد و دلشان می رسد. حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت وگو می کنند... یکدیگر را در آغوش می کشند و می بوسند. دوزخ جای این کارهانیست!!! بیایید و این مرد را پس بگیرید.
وقتی راوی
 قصه اش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت:

با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی، خودشیطان تو را به بهشت بازگرداند...

                                                                                                  پائولو کوئلیو

یاد یار...

عصر پنجشنبه و

بویِ حلوای خیرات
یادِ آدم های رفته
طعمِ تلخِ یک فنجان قهوه فوری

عصر پنجشنبه و
اندوهِ آدم ها
اندوهِ رابطه ها

شوری اشک ها...
عصر پنجشنبه و
دوست داشتن هایِ زیاد 

دیشب خوابشو دیدم

 وای خدا

آری...

من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها میبینم،

 و ندایی که به من می گوید : 

" گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است. "


  

روز نوشت...

سلام.

دیروز عصر بعد مدتها  رفتم حرم خیلی عالی بود حسابی سبک شدم چه روز خوبی بود .میشه گفت جزء معدود روزایی بود که خیلی خوب بود.راستش دیروز تولد زهرا بود با ندا رفتیم پروما واسش یه کیف شب و یه تل هم رنگ کیفش خریدیم بعد راهی یونی شدیم که البته دیر رسیدیم سر کلاس، بهره وری داشتیم یکی از بچه ها ارائه داشت(یعنی خوشم میاد استادی داریم در این درس  بس فعال 

ادامه مطلب ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روز نوشت...

سلام

اوه اوه الان اینقده خستم که نگوتازه از سرخس برگشتیم خیلیـــــــــــــــــــــــــــــ خوش گذشت .

بعد یه مدت یه تفریح رفتیم.(آخی منه طفلی هم که کلا این چند وقته طفریح نداشتم)

خب پریشب که به همراه درست کردن تحقیق و پاور  برای دانشگاه داماد جانِ خونواده، یه تبادل نظر هم با یکی از دوستان داشتم. که البته به خاطر جمع و جور کردن این تحقیق مجبور شدم تا 4:27 دقیقه صبح بیدار بمونم و

ادامه مطلب ...

روز عزیز...

بارانی از عشق و نمی هم ستاره ارزانی تویی که در تبار معصومانه‌ی نگاهت،

چشمانِ خسته‌ی من ستاره می‌چیند.

 خوش‌آهنگ‌ترین نغمه‌های هستی
نثار قلب خسته و صبورت...

دوست دارم 



روز نوشت...

سلام

فکر کنم از این به بعد باید اسم پست هامو بذارم روزهای خوب من

دیروز که کار accessرو به استاد تحویل دادم که خدارو شکر درست بود دمم گرم (آخه office  رو هنوز خوب بلد نیستم )بعد کلاسم تا پارک پیاده رفتیم تو مسیرم خیلی خندیدیم (فکر کنم این هوای مطبوع بهاری تو روحیه هممون تاثیر گذاشته .یه جورایی خدارو شکر چشم شیطون کر :دی  چه جوری بگم یه حس خوب و شادی رو داریم  که نه تنها من فکر میکنم تو اکثر افراد تاثیر گذاشته میشه این رو از  رفتارشون  فهمید چند وقتیه متوجه شدم راننده ها آروم شدن دیگه مثل قبل بووووووووقـــــــــــــــــــ  نمیزنن  جدیدا از یه کارشون خوشم اومده خیلی با احترام صبر میکنن که من یا هر پیاده رودیگه ای اول از خیابون رد بشیم بعد حرکت میکنن و این به نظرم خیـــــــــلی خوبه)

خب حالا امروزو بگم تو شرکت که خبر خاصی نبود تا عصر اونجا بودم بعد به ملینا زنگیدم که ببینم برنامش واسه کادو مامانش چیه گفت یادش شده هرچند طفلی حق داشت آخه قرار بود امشب براش خواستگار بیاد .خلاصه گفت آقای عباسی میخواد بره خرید منم باهاشون برم که منم قبول کردم و بعد یه ساعت اومدن دنبالم با هم رفتیم بازار گل که اونجا فقط تونستم چند تا گل واسه باغچه بخرم آخه گلای آپارتمانی شیکی نداشتن از اونجا رفتیم گل فروشی رضوی دوتا گلون گل واسه عزیزم خریدمو آقای عباسی هم چند شاخه گل رز واسه خانومشونو ملینا و عروسشون خریدن و یک شاخه گل هم برای من  (خدای من خودت حفظشون کن خدایی خیلی مرد نازنینیه.تو این هشت نه سال  نشده یکم از این محبتشون کم شه .امیدوارم همیشه کنار خونواده خوبشون بهترین روزهای زندگی رو تجربه کنن ) از اونجا هم یه سر رفتیم خونشون تا من ملینا و خانوم عباسی رو ببینم و بعد آقای عباسی منو رسوندن آخرین امیدم .اولش گلا رو قایم کردم مامان نبینه تا آبجی و بابا  که اومدن هی یکی یکی میاوردمشون مامان که خیلی خوشش اومده بود یعنی اینطور میگفت امیدوارم واقعا خوشش اومدهباشه آخه با وسواس خاصی انتخابشون کردم.خدایا نگهدارش باش

این هم از این روز های خوب  من

ساده...

ساده که میشی
همه چیز خوب میشه
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت

یک آدم ساده که باشی
همیشه تو جیبت شکلات پیدا میشه
همیشه لبخند بر لب داری

آدمهای ساده رو  دوست دارم

روز نوشت...

سلام

این روزا خیلی خیلی خوب میگذرن از این بابت خوشحالم.هه امروز نمره میانترم MIS اومد نمره اول بودم کلی ذوق کردیم .صبح رفتم شرکت از اونجا بدو بدو رفتم یونی چون باید یه تمرین accessتحویل میدادیم(که البته هنوزم انجامش ندادم و امشب حتما باید درستش کنم تا فردا ایمیلش کنم)

 بعدم کلاس حقوق داشتم نمیدونم چرا نمیتونم فکرمو سر این کلاس متمرکز کنم.بعد از همه اینا با مرضیه و زهرا پیاده رفتیم تا پارک دلمون هوای بازی کرد رفتیم شهر بازی از اونجایی که خیلی وقت نداشتیم فقط رفتیم فان فار سوار شدیم آخه بقیشون هنوز به حد نصاب نرسیده بودن.هم اینکه زهرا با مامانش قرار داشتو منم که دیگه خیلی برام جذابیت ندارن 

 به هر حال سوار شدیم و رفتیم بالا بالاها وای چقدر مشهد از اون بالا قشنگ دیده میشد  بعدشم که راه افتادیم سمت خونه هامون.تو اتوبوسم فرزانه رو دیدم با هم ،هم مسیر شدیم

دیروز هم که موضوع جالبی نداشتم برمیگردیم به یه روز قبلترش نامزدی مجید خیلی خوش گذشت خدای من هردوشون چقدر خوشحال بودن .امیدوارم خوشبخت بشن .یه صحنه فقط داشت گریم میگرفت اونم وقتی که مجید داشت دست عمه رو میبوسید ای کاش باباش زنده بودو تو این جشن شرکت میکرد.خلاصه اینکه کلی خودمونو اون روز خسته کردیم و اومدیم خونه .چه کوتاه و مختصر و مفید بود فکر میکردم الان یه دو سه صفحه ای بنویسم .حس این روزام خوبه همه چی آرومه 

روزنوشت...

سلام 

این روزا خوبن خدارو شکر

امروزم تموم شد البته اولش که با استرس شروع شد آخه ارائه بهره وری داشتم موضوعمم رابطه نظام پرداخت با میزان بهره وری بود واسه همین ساعت 9 بیدار شدم پاورمو آماده کردم و متن ارائه رو هم خوندم و رفتم یونی، نهارمو که برده بودم خوردمو رفتم سر کلاس با سیستمم دوباره همه چیو چک کردمو منتظر استاد شدیم 

طی ارائه هم که بعد کلی دلقک بازی این پسرا تو کلاس خدارو شکر ارائه بدون سوتی تموم شد استادم راضی بودخدارو شکر تو بحث 

ادامه مطلب ...

بعد از آن همه دلدادگی باید...

 

نامهربانی های دنیا را بلد باشی

شاید خودت را خواستی یک روز برگردی

باید مسیر کودکی ها را بلد باشی

یعنی بدانی " مرد در باران " کجا می رفت

یا لااقل تا  " آب - بابا "  را بلد باشی

حتی اگر آیینه باشی، پیش این مردم

باید زبان تند حاشا را بلد باشی

وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری

باید هزار آیا و اما را بلد باشی

من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم

اما تو باید سادگی ها را بلد باشی

یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...

یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی

چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری

باید تو مرز خواب و روًیا را بلد باشی

شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد

ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی

دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم

امروز می گویم که فردا را بلد باشی

گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم

اما تو باید این معما را بلد باشی



                                                       " محمد حسین بهرامیان

لطفـــاً...

یک لحظـه گـوش کـن خـــدا ؛
جـدی میگــم
نه شکوه است نه گلایه
در این دنــیا . . .
حــالِ خــیلی هـا اصـلا خـوب نیـست !
یـک دسـتی بـه زندگیـشان بکـش ،

لــــــــــــــــــــــــــــطفا ..

این چند روزه...

 

وایــــــــــــــــــــــــــــــــ خدای من!

این دو سه روزه مثل برق و باد گذشت.چقدر خوب بودن حسابی تفریح داشتمااااااااااااااااااااااا.چقد باحال بود

مشروح خاطرات:

 روز اول چهارشنبه:


ادامه مطلب ...

روز نوشت...

سلام

امروز کار خاصی انجام ندادم .تا عصر بیشتر پای نت بودم حس درس خوندن که نداشتم نشستم پای نت شعر خوندم و البته هرکار کردم عکسمو تو وبلاگ عوض کنم نشد انگار تعهد داره همین جا بمونه

.فقط مامان اینا رفتن بیرون فربد پیش من موند یه ذرت مکزیکی محشر درست کردم دوتایی خوردیم جزغاله خیلی ذرت دوست داره.دیگه نشستم پای سیستم واسه جمع و جور کردن کارای ارائه درس بهره وریم و روابط صنعتیم تا همین الان.کلا پای سیستم بودم.وای این ترم آخریه خیلی سخت میگذره همشون ارائه گذاشتن .میانترمها هم که دارن اون طرف تر بهم  چشمک میزنن .این یه ماه زودتر تموم شدن ترم هم به خاطر انتخابات دیگه بیشتر موضوعو بهرنجه نمیدونم بغرنجه نمیدونم ... به هر حال قضیه رو سخت تر کرده.الانم که داشتم پاور درست میکردم و با یکی از بچه هام چت دارم 

]چه بارونی گرفته

این بود امروز میلاو

اینم یه عکسی که  تووبگردیام دیدمو خیلی ازش خوشم اومد حس آرومی به آدم میده(البته واسه خالی نبودن عریضه بود)




روز نوشت...

وایـــــــــــــــــــــــــ خدای من الان داشتم روز نوشتای پارسالو میخوندم چقدر ذوق زدم.همشون چه خنده دار شده بودن واسم، چه تلخاش چه شیریناش،هه 

میخوام از این به بعد روز نوشتامو بیشتر جدی بگیرمو بذارمشون اینجا با حسی که داشتم حتی بدون رمز حتی اگه اون روزم خیلی ساده تموم شده باشه یا غمگین یایایایا مینویسم مینویسم تا چند سال دیگه که میام سراغشون همین حس دوباره بهم دست بده.میدونی اون لحظه که مینوشتمشون آرومم میکرد و باعث میشد دیگه خیلی فکرمو متمرکزشون نکنم و الان که خوندم یه حس جالبی داشتم تا حالا تجربه نکرده بودم یه چیزی مثل دیدن عکسای بچگیت که هی جلو دوربین شکلک در آورده باشی...ایــــــــــــــــــــــــ   جـــــــــــــــــــــــــــــــاآآآآآآآآآآآنــــــــــــــــــــــــــــــ

خب از همین امروز شروع میشه:

اولشو از دیروز میگم :دی یه روزم یه روزه  دیروز صبح با ملینا قرار داشتم واسه پارک اول که هی اون اس میداد 


ادامه مطلب ...

وارونه...

دنیا را وارونه میخواهم...


آدمهـــــــا را...


اتفــــــــــاق ها را...


نرسیــــــــدن ها ...نتــــوانستــــــــن ها ...نخــــــــواستـــــــــن ها را نیز


دلم میخواهــــــــــــــــــد...


رویاها از سرو کول هم بالا بروند...


مردمان بخنددند از ته دلــــــــــــ ...


میخواهم هر کسی دست دراز کند و ستاره خودش را بچیند از آن بالا....


میخواهم دیگر سر به تن هیچ غصــــه ای نباشـــــــــــــــد.

محبت...


من نمیدانم _و همین درد مرا سخت می آزارد

که چرا انسان .این دانا.این پیغمبر

در تکاپوهایش:چیزی از معجزه آن سو تر 

ره نبرده ست به اعجاز محبت .چه دلیلی دارد؟

چه دلیلی دارد .که هنوز

مهربانی را نشناخته است؟

و نمیداند در یک لبخند.چه شگفتی هایی پنهان است!

من بر آنم که درین دنیا

خوب بودن.به خدا .سهل ترین کارست

ونمیدانم که چرا انسان...

تا این حد .با خوبی بیگانه است.

و همین درد سخت مرا می آزارد!

  

                                  فریدون مشیری

مامانم

دنیا رو هم برات بخرم ،
موهای سپیــد شـُدت ...

سیاه نمیشه

"حــلالـــم کــن مــــــــادر"

  

 

******روز نو ******


نوروز آیین رفاقت را نگاهبانی میکند که باور کنیم قلبهامان جای حضور

دوستانمان است


سال جدید رو به همه شما دوستای گلم تبریک میگم .آرزوی امسالم اینه که:

تو این سال جدید قلب هیچکدوممون نشکنه

***آمیــــــــــــــــــــــــــــن***






**آرزومند آرزوهاتون**

میلاو

بتاب


خدای من
تو مگر ضم حریر احساسی؟
بتاب بر تن من
تاب تاب عباسی

       

مرا دوباره بخوان و دوباره امضا کن 

به دست من بده

این دست های وسواسی
تو
عطرِ حضورِ بهاریِ یاسی
بمان

که تازه بماند همیشه لبخندم


تقدیر بی تقصیر نیست

    چقدر پر میکشد دلم...

     به هوای تو

     انگار تمام پرنده های جهان در قلبم آشیانه کرده اند                       


 


  تقدیم به روان پاک کسی که...

                        خنده هاش هیچوقت فراموشم نمیشه

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نـــــــــــرم نرمک.... بهار

بوی باران،

، بوی سبزه ، بوی خاک

شاخه های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

 

نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار ...

 

خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز ازشراب
خوش به حال آفتاب ؛

 

 

 

ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی به کام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است

 


ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ ...


فریدون مشیری

این روزهای آخر سال

آوای باد انگار آوای خشکسالی است

                  دنیا به این بزرگی یک کوزه سفالی است

                                 باید که عشق ورزید ، باید که مهربان بود

                                                               زیرا که زنده ماندن هر لحظه

                                                                                     احتمالیست

                           

                      

قـرار نبـوده چنیـن آشفتـه‌ و سردرگـم شویـم ...


قرار نبوده تا نم باران زد، دستپاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم که مبادا مثل کلوخ آب شویم



هر چه فکر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم
تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم
این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟



بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود
باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند.




قرار نبوده این ‌همه در محاصره سیمان و آهن،
طبقه روی طبقه برویم بالا




قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم.



قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد

بی شک این همه کامپیوتر و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده ..



تا به حال بیل زده‌اید؟
باغچه هرس کرده‌اید؟
آلبالو و انار چیده‌اید؟
کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟
آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست.




این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،
برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان،
برای خیره شدن به جاریِ آب شاید،
اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.



قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند.
آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً،
که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم
و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.



من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان،
بشود همه دار و ندار زندگی مان، همه دغدغه ‌زنده بودن مان.



قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن،
این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.




قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم.



قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی
یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.



قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه خندیدن
و دوست داشتن برای هم بفرستیم ...



چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین قدر می‌دانم که این ‌همه قرار نبوده ای
که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی مان را آشفته‌ و سردرگم کرده !

آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمی‌آوریم چرا ...



برمیگردم

دلم یه نفس از ته دل میخواد، 

 دلم یه خنده از ته دل میخواد،

دلم از ته دل خودمو میخواد..

حالم خوب نیست .باید برم .وقتی حالم خوب شد بر میگردم...


ادامه مطلب ...

ایکیوســـــــــــــان؟

 سیرو سلوکی تو پستهای گذشتم داشتم دیدم وایـــــــــــــــــــــــــــ خدای من!

نوشته ها خیلی غمگین شدن.

باید یه فکر اساسی کرد.هرکی اینارو بخونه فکر میکنه صبح تا شب دارم گریه می کنم خودم که همچین فکری کردم.یعنی غم تا این حد!اگه مامانم این پستا رو بخونه شبانه روز واسم آب پرتغال با نکتار هلو میاره

جدی باید یه فکر اساسی بکنم(چرا اینجا smile فکر کرن نداره  )

                                 

چه فایده...


شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟

خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…   
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…
نتونه به هیچکی اعتماد کنه هر چی
سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه …

ولی خب چه فایده ، کسی نیست ...


 


این روزا هیچ کس از هیچ راهی منو نمیفهمه

صبور مثل سنک!



دیر زمانیست به یک نوع سنگ تبدیل شده ام به اسم سنگ صبور که دقیقا"

مثل سنگ است ...

لال ولی شنوا...
 
این در حالیست که خود به یک سنگریزه نیاز دارم برای خالی کردن


ماتم هایم ....


فریاد هایم.....


کجاست سنگ صبورم ؟!

تلخند!

تلخم ....


مثل خنده های بی حوصله...

رهایم نکن

خطا از من است ، می دانم...

از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نعبد "

اما به دیگران هم دلسپرده ام

از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین"

اما به دیگران هم تکیه کرده ام

اما رهایم نکن

بیش از همیشه دلتنگم

به اندازه ی تمام روزهای نبودنم...



،


... ، ...




کافیه یکی اسممو صدا بزنه

بعد از اسمم ویرگول بذاره...

یکم مکث کنه و بگه:خوبی؟


اون وقت هیچی نمی گم،فقط از گریه منفجر می شم...

شازده کوچولو!

 

چقدر بده اینکه بقیه نفهمن چی میگی

انگار که از یه سیاره دیگه اومدی...


       








رنگ؟

من اینجا بس دلم تنگ است و

هر سازی که میبینم بد آهنگ است

بیا....

بیا ره توشه بر داریم


    


قدم در  راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هر کجا "آیاهمین رنگ است"