آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

روز نوشت...

امروز!

امروز دیگه دیدم نه خیلی بیخیال شدمو درس نمیخونم( هه خوابم که دیدم صنعتیمو افتادم بانمره 8/5 )خیلی تو خواب ناراحت بودم اصلا یادم نبود که عمرا بیوفتم چون

 دو نمره ارائه دارم 8 نمره هم میانترممه)به هرحال با خودم گفتم من که بی جنبه ام همش میشینم پای سیستم درسم تعطیل ! دیدم...(همین الان که دارم اینارو تایپ میکنم  سکته کردم ییهو گوشیم زنگ خورد ولی تصویر نداشتم گفتم انا باز مثل دوسال پیش که تازه خریده بودمش صفحش سوخت ولی خدارو شکر خاموش روشنش کردم درست شد ولی نفهمیدم کی بود زنگید! طفلی گوشیم از ذوقِ زنگ خوردنش رنگش پرید  هنگ کرد طفـــــلــــــی دلم براش  سوخت باید یه دو سه باری حداقل از خونه بهش بزنگم یه وقت جلو مهمون آبرو ریزی نکنه! هه) خب از مسئله دور نشیم بحث این بود که...خخخخ یادم شد!   هان یادم اومد دیدم بهتره برم کتابخونه ای جایی که نت نداشته باشم باز دیدم    (من چقدر میبینم)   به دلیل نزدیک شدن به کنکور کتابخونه ها قل قله اس تصمیمی گرفتیم و بساطی(زیرانداز خوشگلم ،یه فلاکس آبجوش و قند و چای هم که همیشه تو کیفم هست و یه ساندویچ فست فودی ولی تهیه شده در منزلمان و یه بطری از این آب معدنیا ی یتیم طفلی خونواده نداره که ) جمع کردیمو رفتیم پارک ملت ،سایت بانوان،نشستم به خوندن مگه تموم میشد این بهره وری ی ی ی ی ی ی!!!!!!!! تا 5:30 خوندمو سریع برگشتم خونه، خیلی خسته شده بودم.که البته هنوزم تموم نشده!

امروز یه فکری خیلی درگیرم کرده بود اکثر اوقات که من میرم سایت یه خانومی اونجاس که اصلا دوسش ندارم قبل اینکه بیاد سایت چادریه حسابی! ولی وارد که میشه فشن میشه از نوع خشن بماند که این کارشو بذاریم رو حساب اینکه میخواد مثل جوونا رفتار کنه بعد با دخترایی که نسبتا کم سن و سال هستن دوست میشه مثلا مثل این دبیرستانی ها ف توجه بیش از حدی بهشون داره و این دخترا هم فکرو ذکرشون این خانومه، ولی من اصلا فکر مثبتی درموردش ندارم و برعکس فکر میکنم برای این کاراش یه دلیلی داره که اصلا خوب نیست. امروز حواصشون به من نبود یکی از دخترایی که میشه گفت دست راستشه قایمکی بهش میگفت بهشون بگو سریع جمع کنن برن که اگه بیان همه بچه هارو جمع میکنن میبرن و اینو با ترس و هول  خاصی بهش میگفت و این کارش بیشتر درگیرم کرد.اتفاقا امروز با دوتا دختر جدید آشنا شده بود که مثلا میخواست بهشون کاراته یاد بده و ببرتشون تو مسابقات خدای من! از اونجایی که یه دوره تقریبا کوتاه کاراته کار کرده بودم یه جورایی متوجه میشدم خودشونم بلد نیستن یه لگد بزنن فقط از کار اینا هی الکی تعریف میکردن.هی میخواستم برم به اون دو تا بچه بگم بیخیال این گروه شین اگه میخواین یاد بگیرید برید یه کلاس معتبر ولی شک داشتم به شعورشون میدونستم سریع طرف اون خانوم رو میگیرن و واسه خودم دردسر میشه .از همین بابت خیلی ناراحتم که هیچ کاری نکردم .خداییشم عقلمم به جایی نمیرسه.دلیلی قانع کننده ای هم ندارم که بخوام چه میدونم به ماموری به یه پلیسی چیزی بگم

امیدوارم در موردشون اشتباه فکر کرده باشم.حاضرم به خاطر این موضوع که تهمت زده باشم پیش خدا بازخواست بشم ولی واقعا اشتباه فکر کرده باشمو اون بچه ها درگیر مشکلات نشن.

این بود امروزم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد