آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

میلاو اخراج می شود!

با نهایت تاسف و تاثر اعلام میکنم اینجانب میلاو در مورخ 95/1/18   به همکاری و مساعدت 

مدیر داخلی جدید و مدیر دیگر که به اصطلاح مدیر شعبه نامیده میشود اخراج شدم... 


                                                                           

  البته نه از اون اخراجایی که با تیپا میندازنت بیرون نه! به سمت بازاریاب تنزل مقام یافتم که گفتم :  دستتون درد نکنه من نمیتونم..دلیل اخراج اینجانب هم حضور یک عدد دختر به عنوان بازاریاب بود که آمد بازاریاب شود به دلیل تیپ و مدلی که داشت چشم مدیران دختر ندیده مارا گرفت و گفتند این خانوم بیاید بشود مسئول دفترشان..که از این بابت ناراحتی من فقط بدلیل نادیده گرفته شدن تواناییهایمان بود..وگرنه خاک تو سرشون ندید بدیدا! یکی نبود بهشان بگوید ببخت  چیزی که زیاده تو خیابونا از همین دخترا چرا داری فاتحه سیستمتو میخونی! در نهایت وقتی این نظر به ما اعلام شد گفتیم به درک ..واااالاااا! 

حالا جدا از این شوخیا..تیپ من جوریه که عرف جامعه بپسنده ..نه خیلی بسته و نه خیلی open چون محیط کار با مهمونی فرق میکنه..همه جور آدم میاداینجا..و به نظر من جالب نیست تیپ یک مسئول دفتر اینقدر زننده باشه..البته باید بگم اینا فقط نظرای شخصی منن . شاید یکی باشه بگه نه بابا دوره املی تموم شده و خانومها یا آقایون باید آزاد باشن تو هر محیطی ولی من حدو مرز میزارم بین محیط های مختلف..به خصوص محیط کاری..چون همیشه میگم باید جوری تیپ بزنم یا رفتار کنم که دل مرد مردم نلرزه .همونطور که دوست ندارم دخترایی  با یه سری مدلهای رفتاری خاص دوروبر احسان باشن..و معتقدم باید تو یه محیطایی  مرد باشی و نازو اداهای زنونتو بذاری پشت در..

این فکر البته نه تا این حد ، برمیگرده به دوران دبستانم که از این قراره :دوران دبستان ما توی خونه های سازمانی زندگی میکردیم که برای ورود به محوطه آپارتمانها دو تا در وجود داشت..یکی به مدرسه من نزدیک بود و یکی خیلی مسیرمو دور میکرد..یه بار که داشتم از مدرسه میومدم دیدم 3تا پسر جلو دری هستن که محل رفتو آمدم بود..خجالت کشیدم از بینشون رد شم و تصمیم گرفتم از اون در دیگه برم که خیلی دوره..وقتی رسیدم خونه مامانم پرسید چرا اینقد دیر اومدی موضوع رو گفتم و جواب مامانم که هنوز تو گوشمه این بود.. "مامان من با دخترا دخترباش با پسرا پسر" ..که معنیش میشد در عین زن بودن با توجه به شرایط میتونی مرد باشی..


در کل ولی این موضوع تنزل مقام باعث شد مدیرامو بهتر بشناسم..تا قبل این موضوع فکر میکردم به معنای واقعی مردن و فقط فکرشون کاره ولی حالا ...ولش ..


در نهایت موضوع ، به خاطر وجدان کاریم که بهش کاملا معتقدم  باید تا آخر ماه بیام و به مسئول جدید تمام کارایی که دستم بوده رو آموزش بدم و بعد منو به خیر و اینجا هم به سلامت


این بود شرح ماوقع میلاو

نظرات 2 + ارسال نظر
همزاد جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 11:21 ق.ظ

یعنی همزاد خوشم میاد همزادیم
داستان خودمو بهت بگم خندت میگیره منم الان شرایط تورو دارم
سر فرصت میام واست داستانو میگم

جان من!؟ تو دیگه چرا!!!!!!!!!!!!!!!!
اره حتما بگو مشتاق شدم بدونم

دل آرام چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 04:01 ب.ظ

تیپت اینطوری که گفتی خوبه.
مهم نیست. کار خودشون می خوابه.

سلام عزیزم
فعلا که اوضاع داخلی اینجا اصلا خوب نیست..بچه ها از موفقیت هم خوشحال که نمیشن هیچ هی سنگ میندازن جلو پای هم و از شکست همدیگه خوشحالترمیشن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد