آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

گاه و بی گاه...

 
  گاهی آنقدر بدم می آید...
  که حس می کنم باید رفت!
  باید از این جماعتِ پرگو گریخت!
  واقعا می گویم...
  گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا!
  حتی از اسمم! از اشاره، از حروف...
  از این جهانِ بی جهت، که مَیا، که مگو، که مپرس!
  گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا...
  گوشه ی دوری گمنام،
  حوالیِ جایی بی اسم...
  بی اسمِ خودم اشاره به حرف!
  بی حرفِ دیگران، اشاره به حال!
  بعد بی هیچ گذشته ای...
  به یاد نیاورم از کجا آمده؟ کیستم؟ اینجا چه می کنم؟
  بعد بی هیچ امروزی..
  به یاد نیاورم، که فرقی هست، فاصله ای هست، فردایی هست!
  گاهی واقعا خیال می کنم،
  روی دست خدا مانده ام!
  خسته اش کرده ام!
  راهی نیست...
  باید چمدانم را ببندم،
  راه بیفتم... بروم...
  و می روم..
  اما به درگاه نرسیده از خودم می پرسم:
  کجا... ؟!
  کجا را دارم؟! کجا بروم؟!

   
سیدعلی صالحی

السلام علیک یا اباعبدالله

 

   عاشورا، قرارگاه عشق است و

   پناهگاه عاشقان.

   کیست که از این معبر عبور کند و قرار و پناه نگیرد؟

 

 امام حسین (علیه السلام) در حال رفتن به کربلا فرمود : این دنیا تغییر کرده و منفور شده است ، خوبیهایش رفته ، و باقی نمانده از دنیا مگر ته مانده ای همچون کاسه ای که در ته آن مختصری بماند.مختصر زندگی بی ارزشی همچون چراگاه خطرناک ، مگر شما مشاهده نمی کنید که به حق عمل نمی کنند و از باطل گریزان نیستند ، باید مومن دل به دیدار پروردگار خود ببندد در حالی که طالب حق است.من مرگ را جز حیات و زندگی نمی بینم و زنده ماندن با ستمگران را جز بدبختی ، مردم بنده دنیایند و دین بر سر زبانهای آنها آویزان است  آن را می چرخانند بر محور زندگی خود ، وقتی به وسیله بلا آزمایش شدند دین داران کم خواهند بود ( دین لقلقه زبانشان است و در مواقع آزمایش الهی دین ندارند ).  بحارالانوار جلد 17 ( جلد 2 صفحه 109 )

شهادت سقای آب و ادب...


 

تا عطش مهمان باغ یاس شد

           نوبت جانبازی "عباس" شد

                     ناگهان دستان سقا شد جدا 

                               بوی عطر یاس پر شد در هوا

                    با نگاهی سوی خیمه جان گرفت    

          بار دیگر مشک بر دندان گرفت!

    گفت تا جانی بود در پیکرم!   

  تا حرم این آب را من میبرم....

میلاو در اراک به سر میبرد..

سلام دوستای گلم...


این روزهای شهادت رو به همه شما مهربونا تسلیت میگم


و التماس دعا دارم

من این روزا اومدم اراک فکر کنم یه مدتی اینجا باشم تو خونه خیلی

حوصلم سر رفته بود...از صبح هی هر چن وقت از کوچه ها صدای

طبل میاد امشب قراره بریم مراسم عزاداری.. برام خیلی جالبه مراسم

این روزهای اراکی هارو هم ببینم...تا دیدار بعدی...fln


موفق باشید