آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

روز نوشت...

خخخخخخخخخخخببب

امروزم تموم شد.خدارو شکر روز بدی نبود.امروز تولد ندا بود.اومد دنبالم با هم رفتیم فلکه پارک آخه با بچه ها قرار داشتیم.جونم بگه مهسا و اعظم از یونی باید میومدن چون مهسا قرار بود 12 خونشون باشه گس تصمیم بر این شد که تو کافی شاپ پارک یه چیزی بخوریمو کادوهای ندارو بدیمو بعد بریم تا طرقبه.همینطورم شد منم اولین  هویج بستنیمو اونجا خوردم.قسمت جالب امروز این بود که اول یک کادو به ندا دادیم بعد چند دقیقه یکی دیگه و بعد بستنی خوریمونم  آخریشو دادیم حسابی قافلگیر شده بود.وایی یکی از کادوهاش یه آینه با شونه بود که پشتش نگین داشت خیلی خودم ازش خوشم  اومده بود بچه های دیگه هم خیلی خوششون اومد آخه اونا کادوهارو ندیده بودن .وای چقد واسه خریدشون راه رفتم.اول که روز 5شنبه رفتیم راهمایی نبود عصرش با سعیده رفتم ابریشمنداشت صبح جمعه پاشدم باز با سعیده رفتیم تقی آباد بازم همه جا بسته دیگه دست از پا درازتر رفتیم بازار حکیم خب خدارو شکر باز بودو هدیه های خوبی تونستم تهیه کنم.به هر حال از پارک که اومدیم بیرون همه با هم به جز مهسا را افتادیم به سمت طرقبه هه نه چیزی خوردیم نه جایی نشستیم.آخی فقز ندارو به خاطر سبقت غیر مجاز جریمه کردن که خدارو شکر فقط 10 تومن شد.برگشتیم یونی و با پرویی تمام رفتیم سر کلاس نشستیم.دمش گرم حضورم زد.کلاس تموم شد همه رفتم  واسه ثبت نام تهران.با زهرا هم یه استخر ثبت نام کردیم واسه 4شنبه.دیگه کارامون که تموم شد با ماشین ندا راه افتادیم سمت خونه هامون و من تو پایانه ازشون جدا شدم به سمت خط20 راه افتادم.اومدم خونه و کارای معمول روزانه...

چند وقتیه بدجوری احساس دلتنگی میکنم.دوست دارم با یک شخص خاص حرف بزنم ولی نمیشه تا میای با یکی حرف بزنی میبینی زرتی میگه من دارم وابسته میشمو از این حرفا.اه ادم میترسه یکم دیرتر به خودش بیاد یه دفعه ببینه طرف به جرم اینکه عاشقش نشدی هی بهت بگه بی معرفت .از اینجور حرفا

ولی حسابی این چند وقته حرصیم از دست همه !

نمیدونم من دیگرانو نمیفهمم یا دیگران منو؟

هی وای من.ولی واقعا اگه یکی که از همه جهات قابل اطمینان بود الان پیشم بود حاظر بودم به خاطرش جونمم بدم.ولی حیف.خیلی تنهام.احساس خوبی ندارم

روز نوشت...

ای بابا دیگه حسو حاله نوشتنم نداریم.دیروز یه امتحان ریاضی افتضاحی دادم .برگه خالی!!!!!!!!!!اخ جون واسه اردو تهران ثبت نام کردم سه روزه واسه نمایشگاه کتاب تهران.از 13 اردیبهشت تا 15خدا کنه پر نشه وگرنه قرعه کشی میکنن.امروز دستم تو دانشگاه با ابجوش سوخت.با مرضیه رفتیم پماد گرفتیم زدم بهتر شد.وای تولد ندا شنبه اس هنوز هیچی کادو واسش نگرفتیم امروز رفتیم راهنمایی از اونجام پاساژگوهرشاد ولی هیچی پیدا نکردیم.با سعیده قرار گذاشتم ساعت 6 رفتیم پاساژ ابریشم اونجام چیزی پیدا نکردیم فقط منو سعیده عینک دار شدیم.عینکش قشنگه خوشم اومد ولی فاتحه چشمو میخونه.خب قسمت قشنگ امروزم اینکه سعیده کادو تولدمو امروز آورد یه جعبه جواهرات بود.خیلی نازه. وای باز نماز نخون شدم.خدایا ولم نکن.خواهش میکنم.خدایا یه هدف حسابی واسم جور کن.تا اینقد از سر روزمرگی زندگی نکنم.ممنونت میشم.یه نکته یکم غمناک.من واسه ابی اسمونی نظر گذاشتم ولی بها نداد یکی دیگه گذاشته جواب درست حسابی واسش فرستاده.منم دیگه واسش نظر نمیذارم تا خودش دوباره بگه.

واسه امشب بسه خوابم میاد.به قول چتیا fln :

دنیا

وقتی خدا از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت ، از لای انگشتانش 


آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم


نامه

 

چقدردلم میخواهد نامه بنویسم.
کاغذ و قلم و تمبرهست،پاکت هم؛
و ... یه عالمه حرف!
-کاش ; کسى... جایى ... منتظرم بود!!!
هرچند...
 بیخیال اصلا...
 حرف هایی بین من و دنیا هست

که بین من و دنیا باقی بمونه بهتره

هــــــی...

هنوزم دوس دارم گاهی قهر کنم تا نازمو بکشن...


 هــــــی بچه گی کجایــــی که یادت بخیر


روز نوشت...

واااایییییی چقد زود روزا میگذره خدای من.هردفعه میشینم پای سیستم میبینم باید یه سلام به میلاو بدم.

خب سلام.

امروز با  یه تصمیم در حال انجام اومدم میخوام دوباره نماز خوندنو شروع کنم.یه حسی حسابی داره منو بسوی خودش میکشه.امیدوارم درست حسش کرده باشم.امروز مرضیه اومد اینجا باهم رفتیم نون سنگک گرفتیم اومدیم خونه یه صبحونه خوردیمو یکم حرف زدیم مثلا درسم خوندیم.خب چیکار کنم از ریاضی خوشم نمیاد نمیتونم تحملش کنم.داره 4شنبه نزدیک میشه و من..باهم ناهار خوردیم این فربد نیم وجبیم مارو ول نمیکرد هی خودشو میچسبوند بهم میگف خاله جون ایشینم.خاله جون غذا هه غذارو هم با من شریک شد.با مرضیه نشستیم عکسا و فیلمای ترم اولو نگاه کردیم اخ چقد چسبید نگا کردنشون.دیگه 5:20 شد مرضیه خواست بره خونشون حاضر شدم تا ایسگا باهم پیاده رفتیم.نم نم بارونم میومد تو مسیر میخواستم بگم بارونم خوبه ها ولی یه دفعه یادم اومد نه وقتی بارون میاد موهای من وززززززز میشه.با مرضی از بارون صحبت کردیم گفت ببین دل آسمونم گرفته.گفتم نه بابا اینا اشک شوقه گفت نه وقتی دل همه آدما گرفته باشه دل آسمونم میگیره ببین یا میاد یا نمیاد. از این طرز فکرش فهمیدم حسابی دلش گرفته .وقتی ازش جدا شدم با خودم فکر میکردم که من بارونو دوست دارم یا نه .تا خونه اتفاقا وقتی بارون شدیدتر شد خونه بودم فربدو بغل کردم بردمش زیر بارون هه اخی الهی بگردم از اینکه از آسمون روش آب پاشیده میشد میترسید گفت بریم عزیز.اوردمش تو داشتم وبلاگ گردی میکردم تو بلاگ اسکای بودم تو وبلاگای بروز شده یه زندگی خوبو دیدم بهش سر زدم دیدم یه مطلب گذاشته درمورد بارون واینکه گفته دوستان بیاین درمورد بارون تبادل نظر کنیم.جالب بود..اکرمم عصری یه بستنی شاد خریده بود خوردیم اخ جون دارم باز چاق میشم.با ملینام حرفیدم راستی.اخ دلم واسه اونم تنگ شذه.قراره اگه خدا بخواد باز از 5شنبه باهم بریم پارک واسه ورزش.

اخی فقط یه ضد حالم امشب داشتم مرضیه اس داد که پسر عمش تصادف کرده تو کماس که نامزدم داره.خدایا خودت شفاش بده.من فهمیدم داغدار بودن چقد بده خدایا داغدارشون نکن خواهش میکنم.

این بود امروز من

زیبایی ...

زنان قـــــــــوی 

دردهای خود را مانند کفشهای پاشنه بلند میپوشند !

مهــم نیست چقـــــدر اذیت می شوند

شما فقــــــط زیبایی آنها را می توانید بینید

     

                 

روز نوشت...

یه سلام دیگه.امروزم خدارو شکر خوب بود .صبح که پاشدم واییییی هه خواب موندم نمیدونم چرا گوشیم زنگش خاموش شده بود.اخ اخ با مرضیه قرار قرار داشتم امروز ریاضی کار کنیم.بعد بریم سر کلاس.خب خواب که موندم اس دادم به مرضیه میشه امروز زود نریم جواب داد من تو ایسگام و منم مجبور شدم برم وقتی مرضیه گفت کجایی گفتم تو شرمندگی شماولی دیگه تو اتوبوس بودم.وای چقد امروز هوا خوب بودو منو از خوندن ریاضی دور میکرد. هه امروز واسه مرضیه کادو خریده بودیم ولی خودش نمیدونست با هزارتا دوزو کلک هی این بچرو میپیچوندم دوباره از کنارم سر در میاورد.بالاخره مهسا اعظم که کلاسشون تموم شده بود تو سلف منتظر ما موندن تا ما بریم سر کلاس سیاستهای پولی و مالی یه حضور بزنیمو بعدم کلاسو بپیچونیم.هه وسط  کلاس زهرا گفت بچه ها بریم بریم مرضیه میگفت نه ! دیگه همینجوری راضی شد ولی خیلی از دستمون عصبانی بود جات خالی میلاو از استاد اجازه گرفتیم و رفتیم کوهسنگی اونجا  کادو مرضیه رو دادیم و منو مرضیه رفتیم بستنی فالوده گرفتیم اومدیم خوردیم خیلی چسبید.بعد دیگه .ندا و اعظم رفتن منو مرضیه و زهرا موندیم یکم هوا بخوریم رفتیم رو کوه یکم عکس گرفتیموبرگشتیم زهرا به سمت خونشون منو مرضیه رفتیم دانشگاه که ریاضییییییییی بخونیم.اولین مترو سواریمم کردم خوب بود کلی با مرضیه خندیدیم همین که از هر ایسگاه راه میوفتادیم تو گوش مرضیه میگفتم برای سلامتی اقای راننده صلوات مرضی میخندیدو میگفت منو نخندون.رفتیم دانشگاه.ناهارو خوردیمو اوووووووووف بعد ناهارم که یه استراحت میچسبه رفتیم نماز خونه نماز خونه رفتن همانا و لمیدن همانا ریاضی نخوندم هماناتر.ههههههههههههدیگه خسته ترو بیحالتر از این حرفا بودم که ریاضی بخونم.تصمیم گرفتیم برگردیم خونه هامون ولی باز با پیاده روی تا پارک.به ایسگاه که رسیدیم از هم جدا شدیم.به اقاجانی زنگیدمو در مورد شروع موسیقی باهاش صحبت کردمو قرار شد بعد امتحانا م با خیال راحت تری برم کلاساشو شرکت کنم.بعدم رسیدم خونه و ...کارای روزمره تا الان.این بود امروز من

آرام

بزرگ ترین اقیانوس جهان (آرام) است ، پس آرام باش تا (بزرگ) باشی . . 




معبودا !


به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند ..

روز نوشت...

سلام 

امروز خدارو شکر روز خوبی بود.از دیروز که اومدم خونه ناهار خوردم ظرفارو شستم بعدم یه گذری تو نتو... لالا.حدودا 12 پاشدم تا 3 تو نت بودمو  پست قبلیو گذاشتم وباز لالا تا ساعت 9/30.بیدار که شدم رفتم یه حموم ، خوب سبک شدم اومدم بیرون با مامان اینا رفتیم خونه خاله.اخ میلاو چند سال بعد، جات خالی خورشت کرفس داشتن با اون سوپایی که مریم درست میکنه.واییی عاشقشم.امنه و مسعودم بودن بهزادم با خانومشو هلیا اومد.الهیییی هلیا ماشالا چقد با نمک شده.بهش میگیم بیا بغلم لباش به حالت کج و خیلی فشرده میگه نننننننه..ولی خوشم میاد بغل من میاد.نزدیک 7بود راه افتادیم به سمت خونه که تو ماشین تصمیم گرفتیم بریم طرقبه رفتیم تا نمایشگاه که دیدیم مسیر طرقبه بسته شده برگشتیم به سمت بستنی شاد یه بستنی خوردیمو رفتیم مشهد گردی.چقد خوب بود از زیر گذر حرمم حرکت کردیم انگار دلم سبک شداز خیابونای زیادی رد شدیم کلی المان تو خیابونا قرار داده بودن اون تلوزیون و کیوسک تلفنی که میگفتن اکواریومش کردن رو هم دیدم.دمشون گرم امسال خیلی مشهدو قشنگ تزئیین کرده بودن.وقتی رسیدیم خونه نشستم پای نت تا الان.خب این بود امروز من.

موفق باشم

در زندگی...

خودت باش و خودت را آنگونه که هستی دوست بدار

 حتی اگر مجبور باشی برای خود بودن بهای سنگینی بپردازی 

این بها را بپرداز و خودت باش.


          

 

در و دیوار دنیا رنگی است. رنگ عشق. 

خدا جهان را رنگ کرده است. رنگ عشق. 

و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد.

از هر طرف که بگذری، لباست به گوشه‌ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد.

اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛ شاد باش و بی‌پروا بگذر،

که خدا کسی را دوست‌تر دارد که لباسش رنگی‌تر است

روز ...

واییییییی یه هفته هست که روز نوشت نداشتم .هیییییی  هفته پیش عزیز از دست رفته نداشتم ولی حالا.یادش گرامی.خیلی دوسش داشتم امیدوارم جاش تو بهشت باشه.نادر آقا رو میگم.هفته پیش که قرار بود بریم خونشون تصادف کردو متاسفانه...

وای که چقد دلم واسه خونواده عمم اینا سوخت .خیلی زجر کشیدن .اخ اخ یادم میوفته عمم سعی کرد تا میتونه جلو بچه ها گریه نکنه.شبه اولم که اصلا نگو بدترین شبه عمرم بود وقتی میومدم تو اتاقم عمه از فوت شوهرش خبر نداشت بهم میگفت اگه بلایی سر نادر بیاد من چیکار کنم.یا وقتی باروون اومد رفت زیر بارون واسه به هوش اومدنش دعا کنه.وای دلم میخواس برم تو بغلشو جیغ بزنم.وای که چه عید بدی شد.خداییش مرد نازنینی بود .خدایا خودت بیامرزش...یه هفته با کلی ناراحتیو غمو غصه و خستگی گذشت.

              

            

خب امروزم با اینکه خیلی خسته بودم کلی فعالیت داشتم.اول سر کلاس.بعد با بچه ها رفتیم واسه مرضیه یه کادو تولد بخریم که پیدا نکردیم.

یه اتفاق جالب.امروز همون بچه وبلاگیه بهم تو اس اچ پیام سلام داد و گفت چن وقتیه ازم خبری نیست و چند تا پست گذاشته و خواست بخونمو نظر بذارم.خب چیه مگه جالب بود

فردا تولد مرضیه اس.وای کادو نخریدیم.خیلی بد شد دوس داشتم فردا بهش کادو بدم ولی متاسفانه افتاد واسه شنبه.

خب دیگه من برم بخوابم که فردا با دکتر کلاس داریم .اونم که ماشالا اوووووووففففففففف

شبت خوش میلاو عزیز

باز.....

باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه

خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟

خاطرات خوب و رنگین

در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟

کودک خوشحال دیروز ،غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد ،آرزوها رفته بر باد


                


باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه

بی ترانه ٬بی بهانه، شایدم گم کرده خانه

 

صادق بودن

این روزها برای تنها شدن،

کافیست صادق باشی


...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قسمت دوم داستان مورد علاقه میلاو

روز هشتم خرابی هواپیمام بودکه من داشتم آخرین قطره های موجودی آبم میخوردم اون قضیه تاجررو برام تعریف میکرد . گفتم آره خاطرات تو راستی راستی جالبند .اما من هنوز از پس تعمیر هواپیما برنیومدم و آبم ته کشیده .منم اگه میتونستم خوش خوشک به طرف یه چشمه برم بی گفتگو همون سعادتی رو احساس میکردم که میگی

-  دوستم روباه ..

-آقا کوچولو... دورروباه قلم بگیر

-  برای چی ؟

- برای اینکه تشنگی نزدیک کارمون بسازه ... برای این

-  داشتنن یه دوست عالیه !حتی اگه آدم دم مرگ باشه . من که ازداشتن یه دوست روباه خیلی خوشحالم ... خوب منم تشنه ام ..بگردیم یه چاه پیدا کنیم

- اینجوری توی کویر برهوت پی چاه گشتن احمقونست .. گفتی تو تشنه ات هان ؟

-  آب ممکنه برا دل منم خوب باشه

خسته شده بود . گرفت نشست .من هم کنارش نشستم

-  قشنگی ستاره ها براخاطرگلی که ما نمی بینیمش

- همین جوره

وبدون حرف تو مهتاب غرق چین و شکر ها ی شن شدم

-  کویرقشنگه

و حق با اوبود..

من همیشه عاشق کویر بودم .آدم بالای توده ای شن لرزون میشینه .هیچی نمیبینه و هیچی نمیشنوه اما بااوجوداین چیزی تو سکوت برق برق میزنه

-  چیزی که کویررو زیبا میکنه این که یه جایی یه چاه قائم کرده.

چون مسافر کوچولو داشت خوابش میبرد بغلش کردم وراه افتادم .دست و دلم میلرزید انگار چیز شکستنی بسیار گران بهایی رو روی دست میبردم .حتی به نظرم میرسید تو همه عالم چیزی شکستنی تر ازاون به هم نمیرسه .تو روشنی مهتاب به اون پیشانی رنگ پریده واون چشمهای بسته واون طره های موکه باد میجنبوندنگاه میکردم و تو دلم میگفتم اونچه میبینم یه صورت ظاهر بیشتر نیست .چیزی شگفت که به چشم نمیشد دید .دهن نمیه بازش طرح کمرنگ نیمه لبخندی رو داشت . به خودم گفتم تواین مسافر کوچولوئی که خوابیده اونچه منو به این شدت متأثرمیکنه وفاداریش نسبت به یه گل .این تصویر گل سرخی که مثل شعله چراغی حتی تو خواب نازهم که هست تو وجودش میدرخشه واون وقت اونو بازم شکننده تر دیدم .

           

باید خیلی مواظب چراغها باشیم .یه وزش باد هم ممکنه خاموششون کنه ! 

ادامه مطلب ...

داستان مورد علاقه میلاو

-مسافر کوچولو: سلام 
.
روباه:سلام.من اینجام.زیر درخت سیب. 
-
کی هستی تو؟عجب خوشگلی!
.
من یه روباهم
-
مسافر کوچولو:بیا با من بازی کن.خدا میدونه چه قد دلم گرفته.
.
روباه:نمیتونم باهات بازی کنم.آخه هنوز اهلیم نکردن.
-
معذرت میخوام.اهلی کردن یعنی چی؟
.
تو اهل اینجا نیستی.پی چی میگردی؟
-
پی آدما میگردم.اهلی کردن یعنی چی؟
.
آدما تفنگ دارن و شکار میکنن اینش اسباب دلخوریه.مرغ و ماکیون هم پرورش میدن خیرشون فقط همینه.تو پی مرغ میگردی؟
-
نه.پی دوست می گردم.اهلی کردن یعنی چی؟
.
اووم.... یه چیزیه که پاک فراموش شده.معنیش ایجاد علاقه کردنه.
-
ایجاد علاقه کردن؟؟
.
آره تو الان واسه من یه پسر بچه ای مثله صد هزار تا پسر بچه دیگه, نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من، منم برای تو یه روباهم مثه صد هزار تاروباه دیگه اما اگه برداشتی منو اهلی کردی اونوقت هر دو تا مون به هم احتیاج پیدا میکنیم.میون همه ی عالم تو برای من موجود یگانه ای میشی من برای تو



                           

-

کم کم داره دستگیرم میشه.یه گلی هست گمونم منو اهلی کرده باشه.
.
بعید نیست رو این کره ی زمین هزار جور چیز میشه دید.

ادامه مطلب ...

روز نوشت...

خب.امروزم تموم شد.امروز به این نتیجه رسیدم که واقعا خودم مشکل دارم.خب میبینمم بچه پرو داره واسم طاقچه بالا میذاره بازم باهاش میحرفم.

اه اصلا بیخیال این حرفا.خودت چطوری؟

خب من امروز صبح پاشدم یه دو ساعتی با سعیده چرتو پرت چتیدیم بعدم اهنگی که دوس دارم همون الکساندرو گوش کردم یه دوش گرفتم رفتم خونه اعظم.خاله اینا اومدن ، زندایی، آخر شبم محمدو خونداده امنه.

این بود انشا من.

راستی میلاو  یه قول باید امشب به خودت بدی.دیگه با ادنیا آن نمیشی.تا اطلاع ثانوی.باشه؟

میلاو جونی:چشم.

چشمت بی بلا

برو بخواب دیگه.شبت به خیر


روز نوشت...

سلام میلاو جونم

حسابی  الان عصبانیم.هیچکس چیزی نگه.اههههههههههههههههههه

امروز خوب شروع شد با مامنو اکرم اینا رفتیم طرقبه.ناهار زدیم تو رگ.بعد تو مسیر گل خریدیم واسه باغچه .خودم کاشتمشون.بنفشه های بنفشو زرد.مامان اینا رفتن خونه خاله و من موندم اصلا این روزا حوصله بیرون رفتن ندارم.یکم کنسرته الکساندرو نیگا کردمو ....یکم چتو الان حاصل اون چت.عصبی شدنه خودمه .اه همش تقصیر خودمه خب من که اینقد حساسم غلط میکنم چت میکنم

این بود امروز من

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آنم آرزوست

زین همرهان سُست عناصر دلـــم گرفــت           شیـــر خـدا و رستم دستانم آرزوست

جانـم ملــول گشت زِ فرعــون و ظلــــم او               آن نور روی موسیِ عَمرانم آرزوسـت

زین خَلقِ پُرشکایتِ گریــان، شدم مَلــــول          آن های هوی و نعره ی مستانم آرزوست

گــویاتَر ام زِ بلبــل، امّــا زِ رَشـــکِ عــــام              مُهــــر است بر دهانم و اَفغانم آرزوست

دی شیــخ با چراغ هَمــی گشت گرد شهـر          کز دیــو و دَد ملــولم و انسـانم آرزوست

گفتنـــد یافـت مــی نشود، جسـته ایم مـــا       گفت آن که یافت می نشود، آنم آرزوست

 

 

روز نوشت...

امروز اتفاق خاصی نبود.اووووووووووووفففففففففف فقط این آخر کاری خوردم زمین

هه اینم یه جور روز نوشته دیگه.یه تصمیمم گرفتم که فقط باید تو ذهنم بمونه.

دوست

                       

دوست را این روزها سخت می شود پیدا کرد،


اگر پیدا کردی، باید بَرَش داری و بگذاری روی طاقچه دلت،


کنارِ تمام ماندنیهای زندگی،


تازه، از آن به بعد است که کارت شروع می شود،


باید برگ هایش را تمیز کنی،


هرسش کنی، به موقع آبیاریش کنی...

آخر اگر همینجوری رهایش کنی، طفلک می پوسد،

اگر دوست پیدا کردی،دستت را دور گردنش بینداز و رهایش مکن...


سیاره شازده کوچولو

       

                 


                

روز نوشت...

خب یه روز دیگه هم تموم شد البته کزت وار.امروز مهمون داشتیم واسه شام.هه.خب مگه چیه؟جملش خوب در نیومده مگه چی شده؟

خونواده امنه اینا از تبریز اومده بودنو مامان اینا دعوتشون کردن.به هر حال پذیرایی انجام شدو ظرفاش با من بود شام خوده شدو بازم ظظظظظظررررررررررففففففاااااااااااشششششششش با من بود.حسابی این روزا دارم کار میکنم.فقط یه اتفاق کوچولو پیش اومد امروز عصر که از خواب پاشدم اس اچ مسنجر مو چک کردم یه پیام داشتم با pcچک کردم از یه نویسنده وبلاگ بود از نظراتی که داده بودم تشکر کرده بودو خواسته بود بازم به وبلاگش سر بزنم.هه قبلش که براش نظر گذاشته بودم دیدم اصلا نظراتمو انتشار نمیده با اینکه نظرات دیگرانو انتشار داده بود با خودم گفتم اوه چه مغرور ولی با ایمیلش یکم نظرم برگشت.خب یاد گرفتم نباید اینقد زود قضاوت کنم.هرچند همیشه به این نتیجه میرسم ها ولی چیکار کنم عجولم.

یه تصمیمی که تو این سال جدید گرفتم اینه که سعی کنم نسبت به اطرافیان مهربون تر باشم زود عصبانی نشم.دورو بریامو واسه خودم نگه دارم .بهشون اعتماد کنم.دیشب آرزو گفت از دوستاش خیری ندیده.به این فکر افتادم که اگه از حق نگذریم خدا دوستای خوبیو سر راه من قرار داده امیدوارم بتونم حفظشون کنم

ولی هنوزم تو دلم غمه.وقتی ادم غمگینه یاد غروب آفتاب میوفته، انگار این روزا و ماهها که گذشته و میگذره بیشتر غروب آفتاب داشتم

ای بابا بیخیال نمیخوام غم غممو بیاره.امیدوارم بتونم به بهترینها که آرزوشو دارم برسم


سهراب!

سهراب ؛ قایق دیگر جوابگو نیست... کشتی باید ساخت.. اینجا مثل من

 تنها زیاد است!!!

دوم عید

سلام میلاو جونم

امروز چهار شنبه بود و من اووووووووووووفففففففف حسابی خسته شدم.روز دوم عید صبح که پاشدم تا خونه هارو مرتب کردمو جارو و... ی ناهار تقریبا ساده درست کردم سیب زمینی سرخ کرده با سوسیس که منو مامانو فاطمه بودیم خوردیم.مثلا خیلی سریع وسایل ناهارو جمع کردمو شستم تا بخوابم حسین آقا وخانوم بچه هاش اومدم بعد پذیرایی رفتن خونه مسعود منم شروع کردم به جمع کردن وسایل پذیرایی بچه های عمو اومدن دیگه مامی هم اومد خونه و باز منو گرفت به کار یه شام مختصر خوردیم ساعت 9 بود مریم زنگید که میخوایم بیایم عید دیدنی آخه فاطمه صبح میخواد بره اراک.با مرتضی رفتیم شیرینی گرفتیم وقتی برگشتیم همه اومده بودن تا یه کوچولو پذیرایی کردم دایی جواد اینام به مهمونا ملحق شدنو ووووووووواااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییی فکر کن همه پذیرایی دست منو میبوسید تا پذیرایی تموم شد مهره شیشم  کمرم در حال ترکیدن بود.هی وقتی رفتن من موندمو ظرفاای پذیرایی که تازه شستمشونو جمع و جور کردمو الانم اومدم پای سیستم.حسابی خسته ام خدایا سالی که نکوست از بهارش پیداست.خودت به دادم برس میترسم تا آخر سال فیلم کزت 2 رو از رو من بسازن .ولی هنوز غم کنارمه هنوز تنهایی رو حس میکنم.هییییییییییییییی.الان بچه های عمو دارن جاهاشونو پهن میکنن که بخوابن .خب منم باید برم بخوابم دیگه.کتفم جواب نمیده حسابی خستمه هاااااااااااا.شبت خوش میلاو عزیز

امیدوارم سال خوبیو پشت سر بذاری

سال نو مبارک

بوی عیدی بوی توت بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی‌ دودی وسط سفره‌ نو
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ 

با اینا زمستونو سر می ‌کنم
با اینا خستگی ‌مو در می ‌کنم 

شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه‌ عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده‌ لای کتاب 

با اینا زمستونو سر می ‌کنم
با اینا خستگی مو در می ‌کنم 

فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیاه
شوق یک خیز بلند از روی بته ‌های نور
برق کفش جفت‌شده تو گنجه‌ها 

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی ‌مو در می‌کنم 

عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب 

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌ مو در می‌کنم 

بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن
توی جوی لاجوردی هوس یه آب ‌تنی 

                                            با اینا زمستونو سر می‌کنم
                                           با اینا خستگی ‌مو در می‌کنم