آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

روز نوشت...

خخخخخخخخخخخببب

امروزم تموم شد.خدارو شکر روز بدی نبود.امروز تولد ندا بود.اومد دنبالم با هم رفتیم فلکه پارک آخه با بچه ها قرار داشتیم.جونم بگه مهسا و اعظم از یونی باید میومدن چون مهسا قرار بود 12 خونشون باشه گس تصمیم بر این شد که تو کافی شاپ پارک یه چیزی بخوریمو کادوهای ندارو بدیمو بعد بریم تا طرقبه.همینطورم شد منم اولین  هویج بستنیمو اونجا خوردم.قسمت جالب امروز این بود که اول یک کادو به ندا دادیم بعد چند دقیقه یکی دیگه و بعد بستنی خوریمونم  آخریشو دادیم حسابی قافلگیر شده بود.وایی یکی از کادوهاش یه آینه با شونه بود که پشتش نگین داشت خیلی خودم ازش خوشم  اومده بود بچه های دیگه هم خیلی خوششون اومد آخه اونا کادوهارو ندیده بودن .وای چقد واسه خریدشون راه رفتم.اول که روز 5شنبه رفتیم راهمایی نبود عصرش با سعیده رفتم ابریشمنداشت صبح جمعه پاشدم باز با سعیده رفتیم تقی آباد بازم همه جا بسته دیگه دست از پا درازتر رفتیم بازار حکیم خب خدارو شکر باز بودو هدیه های خوبی تونستم تهیه کنم.به هر حال از پارک که اومدیم بیرون همه با هم به جز مهسا را افتادیم به سمت طرقبه هه نه چیزی خوردیم نه جایی نشستیم.آخی فقز ندارو به خاطر سبقت غیر مجاز جریمه کردن که خدارو شکر فقط 10 تومن شد.برگشتیم یونی و با پرویی تمام رفتیم سر کلاس نشستیم.دمش گرم حضورم زد.کلاس تموم شد همه رفتم  واسه ثبت نام تهران.با زهرا هم یه استخر ثبت نام کردیم واسه 4شنبه.دیگه کارامون که تموم شد با ماشین ندا راه افتادیم سمت خونه هامون و من تو پایانه ازشون جدا شدم به سمت خط20 راه افتادم.اومدم خونه و کارای معمول روزانه...

چند وقتیه بدجوری احساس دلتنگی میکنم.دوست دارم با یک شخص خاص حرف بزنم ولی نمیشه تا میای با یکی حرف بزنی میبینی زرتی میگه من دارم وابسته میشمو از این حرفا.اه ادم میترسه یکم دیرتر به خودش بیاد یه دفعه ببینه طرف به جرم اینکه عاشقش نشدی هی بهت بگه بی معرفت .از اینجور حرفا

ولی حسابی این چند وقته حرصیم از دست همه !

نمیدونم من دیگرانو نمیفهمم یا دیگران منو؟

هی وای من.ولی واقعا اگه یکی که از همه جهات قابل اطمینان بود الان پیشم بود حاظر بودم به خاطرش جونمم بدم.ولی حیف.خیلی تنهام.احساس خوبی ندارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد