آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

دندون بی عقل!

سلام :)

دیروز من دفتر نیومدم..چون یه عدد از 4 تا دندون بی عقله به اصلاح عقلم درد میکرد.. 
 

 صبح زود با یه دکتر دندونپزشکی هماهنگ کردمو رفتم ببینم چه بلایی سر این دندونه بیارم که اینقد منو بیخواب نکنه.ر فتم دندونپزشکی و دکتر گفت  باید بکشیش دیده نمیشده ولی داره توش خالی میشه..احتمال داره جراحی بخواد..عوخ تا اینو گفت دستو پام یخ کرد! آمپول بی حسی  زدو منتظر موندیم تا بی حس شه ..بی حس که شد دکتر با یه انبر کوچیک اومد سراغم یکم رو دندونم کار کرد که راحت بگم 5 ثانیه هم نشد ولی دردم اومدو حسابی ترسیدم..گفتم یا ابولفضل این هموز اولشه ! اشاره کردم دست نگه داره تا گیره سرمو بردارم  بعد ادامه بده که گفت نیازی نیست تمو شد دارم گاز استریل میذارم برات ..تا دو ساعت برش نداری ..وای تا اینو گفت دستامو  محکم زدم بهم و بلند و خوشحال از دکتر تشکر کردم..دمش قیژ با دکتر بودنش..خداییش دردی نکشیدم واسه کشیده شدن دندونم. از مطب اومدم بیرونو تو مسیر سی دی شهرزادم خریدمو رفتم خونه .و قتی رسیدم خونه خیلی بیحال بودم ولی دوست داشتم حالا که تو خونه ام واسه ناهار خودمو احسان یه فکری بردارم عاخه شب قبلش خونه ملینا اینا بودم تولدش بود..احسان اولین بار بود میومد خونشون ولی هم خونواده ملینا خیلی خون گرمن که احسان احساس غریبی نکرد هم خود احسان خوش صحبته و راحت خودشو وفق میده با جمع..آقای عباسی که خیلی خوشحال بود ما رفتیم خونشون..منو بیشتر از ملینا دوست نداشته باشه کمتر دوست نداره..خداییش منم خیلی این خونواده رو دوست دارمو براشون احترام قائلم..دیگه تا الان تقریبا 12 ساله منو ملینا دوست شدیمو رابطه منم با خونوادشون از همون موقع شروع شده..خلاصه چون تولد ملینارو یه هویی ایجاد کردیم شاممونم ساده بود واسه همین گفتم یه غذا واسه ناهار بد نیست..دیدم احسان چند روزیه میگه واسه من اکبر جوجه درست کن!  عاخه همسر مهربان!  من اصغر جوجه هم بلد نیستم اکبرجوجه از کجا! خلاصه راه حلی که فکر میکردم دستور پخت اکبر جوجه میشد بشه رو پیاده کردم..عاخرش خودم که موندم این چیه! هی غر میزدم که احسان خدا لعنتت نکنه با اون هوسات! واسه خودمم سوپ گذاشتم ..احسان اومدو غذارو که نمیخورد قورت میداد میگفت خداییش این همون غذایی که میخواستم..هی پشت سر همم تکرار میکرد..من که اولاش گفتم میخواد دلم نشکنه ولی گفتم خداییش راست میگی میگفت آره..گفتم خدارو شکر تلاشم نتیجه بخش بوده :) ولی هنوز ته ته دلم میگم شایدم طفلی خیلی گرسنش بوده مزه غذارو نمیفهمیده :)))) بعد ناهارم باهم نشستیم وفیلم  شهرزادو دیدیم..فیلم جالبیه امیدوارم عاخرش لوس نشه..

دیشبم مامان و بابا اومدم حالمو پرسیدنو خداحافظی کردن که برن تهران به مدت تقریبا شاید 20 روز..و احتمال خیلی ضعیف بخوان واسه ادامه زندگی برن تهران..خخخ ما از اینا زودتر آهنگ رفتنو زدیم اینا زودتر از ما  دارن میرن  :))) ولی یه صحنه دلم گرفت ..تا مامانم اینا خداحافظی کردن یه لحظه احساس تنهایی کردم :( درسته به خاطر مشغله کاریو زندگی کمتر همو میبینیم ولی حداقل دلم خوشه که نزدیکمه ولی دیشب داشتن خداحافظی میکردن که واسه یه مدت زیاد ازم دور شن..ولی بعد رفتنشون این احسان لوس بازیاشو شروع کرد..چرتو پرت میپرسید هی حرفای خنده دار میگفت و از اون حالو هوا درم آورد..خدارو شکر که احسان پیشمه ..خدارو شکر که وقتی میبینم واسه خوشحال کردنش وقت گذاشتم بی نتیجه نبوده همونطورم احسان واسه خوشحال کردن من تلاش میکنه..ای خدا شکرت

نظرات 1 + ارسال نظر
صدف چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 02:29 ب.ظ

خدا بد نده .... من هنوز فلسفه دندون عقلو نفهمیدم که به چه دردی میخوره اصلا ؟؟؟؟ اصلا چرا اسم این بی عقل عقله؟؟؟؟
خداروشکر که درد نکشیدی حالا.
تازگیا کلی خبر داره بهم میرسه که همه دوستایی که تو شهرستان داشتم همگی دارن میان تهران
ایشالا این بیست روز زود تموم میشه و مامانت اینا سریع برمیگردن .

فدای تو عزیزم :) آره بی عقل که چه عرض کنم کلا دیوونس!
خب حسابی خوش بحالت میشه
انشالا عزیزم ..ممنونم دوست جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد