آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

روز سختیها نوشت ...

امروز خیلی خسته شدم.از صبح  دنبال یه دفتر کار مناسب بودیم پیدا نکردیم .قیمتا همه نجومی شده خدایا خودت کمکمون کن،

 اینجا چه خبره!!! واقعا این بود آرمانای ما! (این از سر تأسفمه )

از وقتی هم اومدم خونه(حدودا 8) یکسره پای سیستمم تا شاید بتونم یه تحقیق درست درمون آماده کنم واسه MIS .الانم مثلا دارم استراحت میکنم

   fln


خوبی...

       

       می توان با یک گلیم کهنه هم 

       روز را شب کرد و شب را روز کرد 

       می توان با هیچ ساخت

       می توان صد بار هم مهربانی را خدا را عشق را 

       با لبی خندان تر از یک شاخه گل تفسیر کرد 

       می توان بی برگ بود 

       همچو آب چشمه ای پاک و زلال 

       می توان در فکر باغ و دشت بود 

       عاشق گلدشت بود 

       می توان این جمله را در دفتر فردا نوشت       

                                                 خوبی از هر چیز دیگر بهتر است....... 

روز نوشت ...

سلام.اوفــــــــــــــــ که این چند روزه چــــــقدر! اذیت شدم .یه ویروس بچه پرو مثل بز سرشو انداخته بود پایین و  اومده بود همه برنامه های سیستم بنده خوش شانس رو درو کرده بود که با کلی بد بختی شرشو کم کردیم.از عوض کردن ویندوز تا نصب درایورای اصلی که از شانس قابل تعریف من بعضیاش نصب نمیشد و بگـــــــــــیر تــــــــــا همین نصب مودممو راه اندازیش که خدا از باعثو بانیش نگذره


ادامه مطلب ...

شب آرزوهایمان...


               

مشکلاتتان به سبکی هوا          

  عشق خداییتان به عمق اقیانوس         

  دوستی پیامبرو خاندانش به محکمی الماس          

            موفـقـیــت ها و رضایـتـتـان بـه درخـشـانی طـلـا                   

  

        


         اینها آرزوی من برای شما در این شبهای رحمت و برکت

                                                                    التماس دعا

خاطره را دریابیم...

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

                           سهراب سپهری

روزهای خوب نوشت ...

خدایــــــــــــــــــــــــــــــــا!ازت ممنونم

خیلی خوبـــــــــــــــــــــــــن این روزهای من!



ادامه مطلب ...

روز نوشت...

سلام

امروز خیــــــــــــلی روز خــــــــــــــــــوبی بـــــــــــــــــود

امروز با بچه ها قرار داشتیم بریم پارک که با هم استراتژیک کار کنیم. با توجه به گرمی هوا فکر میکنم که خدارو شکر خوبم پیش رفتیم.


ادامه مطلب ...

روز نوشت

سلام

این چند روزه خیلی معمولی گذشت مهمترین و خنده دارترین خبر این بود که من تو ارشد مجاز به انتخاب رشته شدم.

ادامه مطلب ...

لمس تنهایی...

     

     تنهایی رو باید با خط بریل نوشت،


    چون فقط نوشتنش کافی نیست،


    باید لمسش کرد...

محبت...


      

شخصی بود که تمام زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی ازدنیا رفت همه می گفتند به بهشت رفته است.
آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله کیفیت فراگیر نرسیده بود. استقبال از او باتشریفات مناسب انجام نشد. دختری که باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد.
در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود. آن شخص وارد شد و آنجا ماند. چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه پطرس قدیس را گرفت. پطرس که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده است؟ ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن شخص را که به دوزخ فرستاده اید آمده و کار و زندگی ما را به هم زده. از وقتی که رسیده نشسته وبه حرفهای دیگران گوش می دهد... در چشم هایشان نگاه می کند... به درد و دلشان می رسد. حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت وگو می کنند... یکدیگر را در آغوش می کشند و می بوسند. دوزخ جای این کارهانیست!!! بیایید و این مرد را پس بگیرید.
وقتی راوی
 قصه اش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت:

با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی، خودشیطان تو را به بهشت بازگرداند...

                                                                                                  پائولو کوئلیو

یاد یار...

عصر پنجشنبه و

بویِ حلوای خیرات
یادِ آدم های رفته
طعمِ تلخِ یک فنجان قهوه فوری

عصر پنجشنبه و
اندوهِ آدم ها
اندوهِ رابطه ها

شوری اشک ها...
عصر پنجشنبه و
دوست داشتن هایِ زیاد 

دیشب خوابشو دیدم

 وای خدا

آری...

من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها میبینم،

 و ندایی که به من می گوید : 

" گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است. "


  

روز نوشت...

سلام.

دیروز عصر بعد مدتها  رفتم حرم خیلی عالی بود حسابی سبک شدم چه روز خوبی بود .میشه گفت جزء معدود روزایی بود که خیلی خوب بود.راستش دیروز تولد زهرا بود با ندا رفتیم پروما واسش یه کیف شب و یه تل هم رنگ کیفش خریدیم بعد راهی یونی شدیم که البته دیر رسیدیم سر کلاس، بهره وری داشتیم یکی از بچه ها ارائه داشت(یعنی خوشم میاد استادی داریم در این درس  بس فعال 

ادامه مطلب ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روز نوشت...

سلام

اوه اوه الان اینقده خستم که نگوتازه از سرخس برگشتیم خیلیـــــــــــــــــــــــــــــ خوش گذشت .

بعد یه مدت یه تفریح رفتیم.(آخی منه طفلی هم که کلا این چند وقته طفریح نداشتم)

خب پریشب که به همراه درست کردن تحقیق و پاور  برای دانشگاه داماد جانِ خونواده، یه تبادل نظر هم با یکی از دوستان داشتم. که البته به خاطر جمع و جور کردن این تحقیق مجبور شدم تا 4:27 دقیقه صبح بیدار بمونم و

ادامه مطلب ...

روز عزیز...

بارانی از عشق و نمی هم ستاره ارزانی تویی که در تبار معصومانه‌ی نگاهت،

چشمانِ خسته‌ی من ستاره می‌چیند.

 خوش‌آهنگ‌ترین نغمه‌های هستی
نثار قلب خسته و صبورت...

دوست دارم 



روز نوشت...

سلام

فکر کنم از این به بعد باید اسم پست هامو بذارم روزهای خوب من

دیروز که کار accessرو به استاد تحویل دادم که خدارو شکر درست بود دمم گرم (آخه office  رو هنوز خوب بلد نیستم )بعد کلاسم تا پارک پیاده رفتیم تو مسیرم خیلی خندیدیم (فکر کنم این هوای مطبوع بهاری تو روحیه هممون تاثیر گذاشته .یه جورایی خدارو شکر چشم شیطون کر :دی  چه جوری بگم یه حس خوب و شادی رو داریم  که نه تنها من فکر میکنم تو اکثر افراد تاثیر گذاشته میشه این رو از  رفتارشون  فهمید چند وقتیه متوجه شدم راننده ها آروم شدن دیگه مثل قبل بووووووووقـــــــــــــــــــ  نمیزنن  جدیدا از یه کارشون خوشم اومده خیلی با احترام صبر میکنن که من یا هر پیاده رودیگه ای اول از خیابون رد بشیم بعد حرکت میکنن و این به نظرم خیـــــــــلی خوبه)

خب حالا امروزو بگم تو شرکت که خبر خاصی نبود تا عصر اونجا بودم بعد به ملینا زنگیدم که ببینم برنامش واسه کادو مامانش چیه گفت یادش شده هرچند طفلی حق داشت آخه قرار بود امشب براش خواستگار بیاد .خلاصه گفت آقای عباسی میخواد بره خرید منم باهاشون برم که منم قبول کردم و بعد یه ساعت اومدن دنبالم با هم رفتیم بازار گل که اونجا فقط تونستم چند تا گل واسه باغچه بخرم آخه گلای آپارتمانی شیکی نداشتن از اونجا رفتیم گل فروشی رضوی دوتا گلون گل واسه عزیزم خریدمو آقای عباسی هم چند شاخه گل رز واسه خانومشونو ملینا و عروسشون خریدن و یک شاخه گل هم برای من  (خدای من خودت حفظشون کن خدایی خیلی مرد نازنینیه.تو این هشت نه سال  نشده یکم از این محبتشون کم شه .امیدوارم همیشه کنار خونواده خوبشون بهترین روزهای زندگی رو تجربه کنن ) از اونجا هم یه سر رفتیم خونشون تا من ملینا و خانوم عباسی رو ببینم و بعد آقای عباسی منو رسوندن آخرین امیدم .اولش گلا رو قایم کردم مامان نبینه تا آبجی و بابا  که اومدن هی یکی یکی میاوردمشون مامان که خیلی خوشش اومده بود یعنی اینطور میگفت امیدوارم واقعا خوشش اومدهباشه آخه با وسواس خاصی انتخابشون کردم.خدایا نگهدارش باش

این هم از این روز های خوب  من

ساده...

ساده که میشی
همه چیز خوب میشه
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت

یک آدم ساده که باشی
همیشه تو جیبت شکلات پیدا میشه
همیشه لبخند بر لب داری

آدمهای ساده رو  دوست دارم

روز نوشت...

سلام

این روزا خیلی خیلی خوب میگذرن از این بابت خوشحالم.هه امروز نمره میانترم MIS اومد نمره اول بودم کلی ذوق کردیم .صبح رفتم شرکت از اونجا بدو بدو رفتم یونی چون باید یه تمرین accessتحویل میدادیم(که البته هنوزم انجامش ندادم و امشب حتما باید درستش کنم تا فردا ایمیلش کنم)

 بعدم کلاس حقوق داشتم نمیدونم چرا نمیتونم فکرمو سر این کلاس متمرکز کنم.بعد از همه اینا با مرضیه و زهرا پیاده رفتیم تا پارک دلمون هوای بازی کرد رفتیم شهر بازی از اونجایی که خیلی وقت نداشتیم فقط رفتیم فان فار سوار شدیم آخه بقیشون هنوز به حد نصاب نرسیده بودن.هم اینکه زهرا با مامانش قرار داشتو منم که دیگه خیلی برام جذابیت ندارن 

 به هر حال سوار شدیم و رفتیم بالا بالاها وای چقدر مشهد از اون بالا قشنگ دیده میشد  بعدشم که راه افتادیم سمت خونه هامون.تو اتوبوسم فرزانه رو دیدم با هم ،هم مسیر شدیم

دیروز هم که موضوع جالبی نداشتم برمیگردیم به یه روز قبلترش نامزدی مجید خیلی خوش گذشت خدای من هردوشون چقدر خوشحال بودن .امیدوارم خوشبخت بشن .یه صحنه فقط داشت گریم میگرفت اونم وقتی که مجید داشت دست عمه رو میبوسید ای کاش باباش زنده بودو تو این جشن شرکت میکرد.خلاصه اینکه کلی خودمونو اون روز خسته کردیم و اومدیم خونه .چه کوتاه و مختصر و مفید بود فکر میکردم الان یه دو سه صفحه ای بنویسم .حس این روزام خوبه همه چی آرومه 

روزنوشت...

سلام 

این روزا خوبن خدارو شکر

امروزم تموم شد البته اولش که با استرس شروع شد آخه ارائه بهره وری داشتم موضوعمم رابطه نظام پرداخت با میزان بهره وری بود واسه همین ساعت 9 بیدار شدم پاورمو آماده کردم و متن ارائه رو هم خوندم و رفتم یونی، نهارمو که برده بودم خوردمو رفتم سر کلاس با سیستمم دوباره همه چیو چک کردمو منتظر استاد شدیم 

طی ارائه هم که بعد کلی دلقک بازی این پسرا تو کلاس خدارو شکر ارائه بدون سوتی تموم شد استادم راضی بودخدارو شکر تو بحث 

ادامه مطلب ...

بعد از آن همه دلدادگی باید...

 

نامهربانی های دنیا را بلد باشی

شاید خودت را خواستی یک روز برگردی

باید مسیر کودکی ها را بلد باشی

یعنی بدانی " مرد در باران " کجا می رفت

یا لااقل تا  " آب - بابا "  را بلد باشی

حتی اگر آیینه باشی، پیش این مردم

باید زبان تند حاشا را بلد باشی

وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری

باید هزار آیا و اما را بلد باشی

من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم

اما تو باید سادگی ها را بلد باشی

یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...

یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی

چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری

باید تو مرز خواب و روًیا را بلد باشی

شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد

ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی

دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم

امروز می گویم که فردا را بلد باشی

گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم

اما تو باید این معما را بلد باشی



                                                       " محمد حسین بهرامیان