آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

روز نوشت...

سلام.

دیروز عصر بعد مدتها  رفتم حرم خیلی عالی بود حسابی سبک شدم چه روز خوبی بود .میشه گفت جزء معدود روزایی بود که خیلی خوب بود.راستش دیروز تولد زهرا بود با ندا رفتیم پروما واسش یه کیف شب و یه تل هم رنگ کیفش خریدیم بعد راهی یونی شدیم که البته دیر رسیدیم سر کلاس، بهره وری داشتیم یکی از بچه ها ارائه داشت(یعنی خوشم میاد استادی داریم در این درس  بس فعال 

.من که کم آوردم از این همه فعالیتش.بچه ها خودشون ارائه میدن حالا فهمیدن نفهمیدنشون بماند استاد حکم ساکت کننده در کلاس رو داره و هروقتم میخواد یه جمله بگه از نوع درس دادن میگه آره بچه ها به نظرتون این موضوع تو ایران هم هست؟ یعنی خوشم میاد میخواد فکر بچه ها رو باز کنه ا...اکبر به این همه هوش و ذکاوت)خلاصه کلاس بعد کلی خندیدن تموم شد رفتیم تو سلف نوبت هدیه دادن به زهرا شد که خوشش اومد البته مثل اینکه اگه مشکی بود بیشتر میخواست.خلاصه تقریبا ساعتای یه ربع به پنج تنهایی راه افتادم سمت حرم امام رضا.وقتی رسیدم اول رفتم پیش ضریح سلام کردمو از شون تشکر کردم که اجازه دادن برم پیششون بعد رفتم طبقه پایین و دعا مخصوص و ...کلی درد دل و مشتقات... خیلی سبک شدم .ساعت تقریبا از 7 گذشته بود که دیدم داره کم کمک دیرم میشه و باید برم دوباره رفتم ضریح رو از دور نیگا کردم خیلی برام دوست داشتنیه .راه افتادم که برم ، نزدیکای در خروجی حرم بود داشتم فکر میکردم اونجور که دوست داشتم سبک شم نبود که صدای نقاره ها بلند شد نتونستم خودمو کنترل کنم رفتم سمت صدا خیلی برام آرامبخش بود دیدم جایگاه آب هم هست رفتمو یه لیوان آب خوردم خیلی چسبید صدا که تموم شد راهی خونه شدم ساعت حدودا 9 بود که رسیدم و دیدم مامان یه غذا درست کرده که بوش آدمو دیوونه میکنه بعد از سلام با عجله رفتم سراغ غذا ها (پلو مرغ بود)خیلی خوشمزه شده بود خوردمو یکم با مامان بودمو دیدم خوابم میاد خواستم یکم بشینم پای نت دیدم چشام با چوب کبریتم باز نمیمونه که دیگه رفتم لالا.

میخواستم عکسایی که از حرم گرفتمو بذارم ولی متاسفانه همش hide شده حسابی ناراحت شدم.

دوشنبه هم که هم ارائه داشتم هم امتحان که خدارو شکر ارائه از 2 نمره 2 گرفتم و امتحان هم یه سوالو جواب ندادم آخه نخونده بودم خب

میانترم متون هم از 8 نمره شدم 7

امروزم از خستگی دیشب چشام اذیت بود پس خوابیدم که نتیجش نرفتن سر کلاس آسمان بود تا 11:30 حاضر شدم رفتم تربیت بدنی امتحان داشتیم اوه خدا نمیدونم چرا همش توپ از دستم میوفتاد واسه خودم که بازی میکنم خوب میرما ولی واسه امتحان 

بعدش دوباره کلاس بهره وری داشتیم که شروع این کلاس همانا و خندیدنا همانا .فکر کن من داشتم خلاصه ارائمو مینوشتم همینطورم با مرضیه میگفتیمو میخندیدیم پسرا دو ردیف عقب تر داشتن اسم فامیل بازی میکردن  یه دفعه یکیشون خواست خودکارو از دست دوستش بکشه خودکاره  از دستش در رفت افتاد جلو پای مرضیه .مرضیه هم خم شد برداشت تا بده بهشون من فکر کردم فهمیده خودکار واسه کیه نگو فکر کرده واسه یکی از دختراس اومد بهش بده نمیدونم چرا شوتش کرد  برگشتم نیگا کنم دیدم همه متعجب دارن نیگا میکنن منو میگی از تعجبو خنده مونده بودم چی بهش بگم وقتی موضوعو بهش گفتم طفلی خیلی خجالت کشید هه مدام  بهش یاد آوری میکردم کلی خندیدیم

بعد کلاسم با بچه ها دوباره پیاده روی تا پارک بعدم اومدم خونه .مامان که نبود زنگ زدم که کجایی گفت خونه داییمه و تمام، بعد چند دقیقه هاشم زنگید که پاشو بیا اینجا منم بعد یه مکالمه کوچولو تو نت رفتم اونجا شام اونجا بودیم بعد شام یکم حرفو بعدم که راهی آخرین امید

این بود روز نوشت اینجانبالانم حسابی خوابم میاد هاااااااااااااااااا

من رفتم شبم خوش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد