آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

روزهای خوب نوشت ...

خدایــــــــــــــــــــــــــــــــا!ازت ممنونم

خیلی خوبـــــــــــــــــــــــــن این روزهای من!



امروزم اول کلاس آسمان، بعدش تربیت بدنی امتحان، بعدش رفتن به پارکو آب بازی با یچه ها خعیلی چسبید

رفتیم پارک اول که یه نهار خوردیم  بعدم نسشتیم به صحبت کردن (منو مرضیه و زهرا و نرگس ).بعد منو مرضیه رفتیم آب بیاریم که بازیمون گل کرد و اولین سوت بازی زده شد. بعد که رفتیم پیش زهرا و نرگس تصمیم گرفتیم بریم یه جای ساکت پیدا کنیم یکم راحت  باشیم از دست این بچه های بد پارک.رفتیم زمین بدمینتون یکم یعنی یه کوچولو به صورت مقدماتی مختصر، با بطریا پر آب از خجالت گرمای آفتاب در اومدیم تا اینکه مرضیه به خاطر اینکه مهمون داشتن مجبور شد زودتر بره که خب  رفت خونشونو از اون طرف زری با دختر خواهرش وارد صحنه این نمایش شد دیدیم با این اوضاع بریم قسمت خواهران پارک راحت تریم عاقو! ما رفتیمو هنو پامون به زمین نرسیده بود شروع کردیم (البته قبل اینکه شروع شه چون اول کیفامونو گذاشتیم رو یه نیمکتو بعد رفتیم جای شیر آب  چون کیفامون ازمون دور بود و ماشالا هممون هم کوه تنبلی بودیم قرار شد قرعه به نام هر کی افتاد بره کیفارو بیاره  که خب نیاز به معرفیه شخص شخیصش نیست ، ماشالا این شانس من زبون زد خاص و عامه )

خلاصه آب بازی شروع شد همشونو خیس آب کرده بودم که یه دفعه دیدم اوه اوه گروه 4 نفره  تنبل داره چشاشون مرموز برق میزنه تا اومدم به نتیجه گیری برسم دیدم اوه اوه از خشکی لباس خبری یخ!کلا خیس آب شده بودم

خلاصه بعد نیمه اول بازی( که البته من فکر میکردم نیمه دومو وقت اضافه هم گذشته ) نشستیم کنار آب تا هم صداشو گوش کنیم هم آرامش داشته باشیم هم خشک شیم دیگه.تا یکم خشک شده بودیم که چشتون روز بد نبیـــــــنـــــــــــــــــــــه  باز دیدم چشماشون برق عجیبی داره به خصوص این نرگس بلا! این دفعه یکم زودتر نتیجه گیری کردمهمه با هم باز شروع کردیم(نتیجه  این سرعت عملم تنهایی خیس نشدنم بود! خیلی خوشحال بودم دیدم تو سرعت نتیجه گیریام جای پیشرفت دارم)   بعد این بازی  فقط یک ساعت طول کشید لباسامون خشک شه یکمم با بچه ها همونجا والیبال زدیم البته به صورت بدجوری مبتدی که دیگه تقریبا تا 6 اونجا بودیمو بعدش راه افتادیم به سمت منازلمون

مسیر برگشتو منو زری اینا با هم بودیم رسیدم خونه، مامی با  پدر رفتن باز باغ (پیر نمیشن اینا خدایا به همه پدر مادرا یه بچه خوب مثل من عطا کن واقعا اگه من نبودم کی میخواست منو بزرگ کنه :دی) خلاصه یه عصرونه خوردمو الانم که اینجام

این بود یک روز زیبا از زندگی من



جدی میشویم :خدایا به این شبای عزیز قسمت میدم  این خوشیارو ازم نگیر.از بابت خوبی این روزام ازت ممنونم

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلی چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:10 ب.ظ

سلام عسیسم
ایشالا ک همیشه شاد باشی در جوار دوستان و خانواده ی محترم
خوب نوشتتان مستدام

سلام خانومی
ممنونم خانوم گل من هم شادیرو براتون لحظه به لحظه آرزو دارم
موفق باشی خانومی

SoRaYa یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:20 ب.ظ http://sorrowme.blogsky.com/

ایشالا همیشه خوش باشی

ممنونم خانومی
بهترینها تقدیم شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد