آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

روزنوشت...

سلام 

این روزا خوبن خدارو شکر

امروزم تموم شد البته اولش که با استرس شروع شد آخه ارائه بهره وری داشتم موضوعمم رابطه نظام پرداخت با میزان بهره وری بود واسه همین ساعت 9 بیدار شدم پاورمو آماده کردم و متن ارائه رو هم خوندم و رفتم یونی، نهارمو که برده بودم خوردمو رفتم سر کلاس با سیستمم دوباره همه چیو چک کردمو منتظر استاد شدیم 

طی ارائه هم که بعد کلی دلقک بازی این پسرا تو کلاس خدارو شکر ارائه بدون سوتی تموم شد استادم راضی بودخدارو شکر تو بحث 

ارائه مشکلی ندارم بعد از تموم شدن کلاس با بچه ها دوباره رفتیم بوستان یکم عکس گرفتیمو کلی خندیدیم مرضیه که دیرش شده بود خواست زودتر با اتوبوس بره دیدم دلم نیومدتنها بره منم باهاش همراه شدم که ندا هم اومد و از همه خداحافظی کردیمو سوار اتوبوس شدیم پارک ملت که رسیدیم دیدیم هوا خوبه با ندا تصمیم  گرفتیم یکم تو پارک بشینیم اوف اوف یه بسته آلوچه خریدیمو خوردیم خیلی ترشو ملس بود چسبیــــدااااااا

بعد ملینا زنگید که داره واسه ورزش میاد پارک قرار شد وایسم یکم با هم باشیم و بعد برم خونه که وقتی اومد یکم قدم زدیمو رفتیم بستنی شاد ،ما همچین ورزشکارایی هستیم خیلی بستنیش بهم چسبید  اولش واسه انتخاب طعماش گفت مثل هم میخواین گفتیم نه ولی فکر کنم نشنیده بود بعد از 4 طعم گفتم ما مثل هم نمیخوایما یارو جا خورد طفلی همشو خالی کرد بعدگفت خب چه طعمایی بذارم منم میگفتم دیدم یارو یکم ناراحته منم که بیخبر  بعد که داشتیم بستنیارو میخوردیم ملینا گفت خیلی بلایی دوباره همون طعمارو سفارش دادی یارو بد جور کفری شده بود مرده بودم از خنده  بهش میگم دیدم میخواست بستنیارو بزنه تو صورتمپس موضوع اینطوری بودهــــــــــــــــــــ کلی با هم خندیدیما یعنی صدامون دیگه گرفته بود خلاصه این بار یه طعم جدیدیو امتحان کردم سِسِنی بود خوب بود 

بعد آقای عباسی اومد دنبالمون منو رسوندن آخرین امیدم و منم شامو میلم کردمو الانم پای نت


دیروز هم  رفتیم بوستان  تولد ندا بود براش یه توگردنی هدیه دادیم با یه شاسی خیلی قشنگ از طرح اسب و در کنارشم اعظم شیرینی عروسیشو آورد حالا منی که یه پرس نهار رو درست خورده بودم سه تا شیرینی هم خوردم  دیروز یکم ساکت بودم بعداز اینکه مراسممون تموم شد  بچه ها رفتن سر کلاس توسعه و منم  راهی خونه خاله شدم آش داشتن که منم میمیرم واسه آش .آخ آخ یه پیاله آشم خوردم بعد با مامانو بابا رفتیم آزاد شهر طی خریدم ندا زنگید گفت فکر میکنی  الان منو مرضیه کجاییم خندم گرفته بود گفتم حتما رو به رو من!

گفت نه بهشتیم شروع کرد تو خنده توضیح داد که چی شده وقتی شنیدم یعنی اینجوری بودممثل اینکه ساعت 6 خبر اومده تو دانشکده کاویان بمب کار گذاشته شده و دانشکده ما هم که باحضور کلی پلیس در ساعت 6:15 خالی از سکنه شده بوده. واقعا این بود آرمانای ما 

خلاصه  کفش خریدم وای که چقدر قشنگ بود  دیگه برگشتیم آخرین امید

نظرات 1 + ارسال نظر
معراج حداد پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:12 ب.ظ http://www.boghz.com

خدا را شکر که حالتون خوبه

سلام.
ممنونم
امیدوارم شما هم خوب باشید.
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد