آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

نادینی


آنچه نادیدنیست از مردم دنیا دیدم

فهمیدم آرامش نابینا از چیست…..

“دکتر شریعتی”

خیلی دلم گرفته از خیلیا 

دلم 

پُر است

پُر پُر پُر

     

آنقدر که گاهی

اضافه اش از چشمانم میچکد..

زیاد حرف میزنم اما..

حرفم را نمیزنم

برف

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تولد نوشت

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است، که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت
یلدا همه دوستان مبارک




ادامه مطلب ...

روزهای آخر پاییز...

پاییز داره تموم میشه.واییییییییی فکرشو بکن ! بیست و سه سال و 11 ماه و 26 روز از زندگیم گذشت.اینجایی که هستم ، چیز هایی که دارم،  بیست و سه سال واسشون وقت صرف کردم.واقعا ارزششو داشتن؟

ولی اینجا خودمونیم دم مامان و بابام گرم این همه سال  کنارم بودن که این گذر زمانو نفهمیدم .

دوست داشتن اینا از همه چیز واسم با ارزشتره.خدایا نگهدارشون باش.خداییش ... اصلا کلمه ای ندارم که وصفشون کنم    فقط میتونم بگم ازشون ممنونم.دوسشون دارم

اوه خدای من خیلیا هستن که دوسشون دارم اکرم اعظم .داداشی بچه هاشون دادمادا و تک عروس، ملینا ،مامان و باباش.مرضیه  و زهرا و ندا ومهسا اعظم  , مهری اوه استادام  استاد آسمان ، استاد ابوترابی.......... وایییی چی همه میشن بابت داشتنشون از خدا ممنونم .حیف سعیده اینجا نیست جاش حسابی خالیه

یه یلدای دیگه نزدیکه .شب دوست داشتنیه من.

            

               

خدا...

همه را صدا زدم جز خدا . . .

هیچ کس جوابم را


نداد جز خدا . . .

تجربه یه دوستی کوتاه بلند...

 

               

این روزها، هر لحظه ام...


در وداع با تو میگذرد..


به یاد سعیده عزیز

رو کم کنی!

دیشب دلم گرفته بود هی تو جام اینور اونور شدم ، حتی متکا رو هم عوض کردم ، خوابم نبرد !.گوشیمو برداشتم سریع نوشتم     خوابم نمیبره     تا اومدم ارسال کنم....دلتنگیم بیشتر شد آخه دیدم  کسیو  ندارم   که واسش ارسال کنم :(

یه همچین حسی بود :

           

                     


هه ! یاد این شعر افتادم که میگه:

 

از چه دلتنگ شدی؟ 

دل‌خوشی‌ها کم نیست...

 

تو اون لحظه دلداری بهتر از این سراغ نداشتم

هیچی دیگه اینقد چشامو بسته نگه داشتم که از رو رفتن!


بازی زندگی

            

                    

نوبت من بود چشم بذارم ... نمیدونم چرا اینقدر خوشحال به نظر می رسیدی ... شمردم و چشم برداشتم ... چند ماهه که دارم دنبالت می گردم و پیدات نمی کنم ...

من دیگه بازی نمی کنم ... تو رو خدا بیا بیرون



                             
                     




افکار

یه جا از حسین پناهی خوندم :


میدانی?

یه وقت هایی باید

روی یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است.....


          


و بچسبانی پشت شیشه افکارت....

باید به خودت استراحت بدهی...

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی :

بگذار منتظر بمانند....


خیلی دوست دارم انجامشون بدم هاااا!   ولی فایده نداره .

لعنتیا خیلی از من قویترن,

میدونی?

افکارمو میگم

دروغ گو!

                                             

تازه گی ها فهمیدم دروغگوی خوبی هستم

دلم پر از غمه، حالم اصلا خوب نیست

اما هرکی بهم میگه امروز چطوری؟

     بهش لبخند میزنمو میگم:خوب

...

چرا اونکه رفته دیگه هیچ وقت نمیاد.... 

خدایا خیلی دلم براش تنگ شده... 

واقعا سرنوشت چشاش کوره نمیبینه.چون اگه میدید با من این کارو نمیکرد...

یک ترانه ی تلخ

این روز ها که می گذرد 

یک ترانه ی تلخ 

قصه ی تنهایی های مرا می سراید

سمفونی گوش خراشی است 

روز هاست که پنبه دیگر فایده ای ندارد

باید باور کنم تنهایم ... 


                        

اون مرد...

خداحافظ ای همنشین همیشه

خدا حافظ ای داغ بر دل نشسته

نه نمیخوام هیچکدومشو باور کنم.

ادامه مطلب ...

صدا..

دلم صدای بارون میخواد

 

         

هرچند

الان با این 

دلـ  کــه گــرفـتـه اســـ
با صدای دســتـفــروش دوره گرد هم گــریــم می گیره چه برسه به صدای بارون 

            

...

دیشب اصلا خوب نبود.شب امتحان ریاضیو من سه ساعت تو ماشین نشسته بودم تا مامان گرامی از عروسی برگرده و منم چون کلید نداشتم مجبور به خود خوری بودم.امروزم امتحانمو گند زدم.اه اه اه امتحانی که فول آب باشی اونوقت با یه منفی اشتباه کله محاسباتتو به هم بریزی.گندش بزنن از ریاضی واسه همین خوشم نمیاد.امروز بعد امتحان اومدم بخوابم باز اشتباهای سر جلسه اومدن تو خوابمو دست گذاشتن رو خوابمو یه فاتحه واسش خوندن

این روزهای سخت...

این روزها میلاو در حال شکستن کمر امتحانات است ! شما چطور؟




بعضی وقتام اینجوری!

اصلا یه وضعی


...

امروز روز غمگینی داشتم.از وقتی که بیدار شدم تا نزدیکای ساعتای 11 شب مامان اینا  هم یعنی مامانو بابا محمدو آمنه هم رفتن امروز اورتو کن.ولی من موندم که درس بخونم.اه لعنتی هروقت این فصل میشه . هواها عالیه و جون میده واسه بیرون رفتن من باید مثل اسگولا بشینم درس بخونم:( .اه اه امروز و دیروزم باید سازمانو تموم میکردم .یه خطشم نخوندم.واااااااایییییییییی.به هر حال تا 11 خوب نبودم تا اینکه دیدم یه باد حسابی میاد کبریت برداشتم رفتم بیرون آتیش روشن کردم حسابی بهم چسبید نیم ساعت آخرم که گیلاس برده بودم بخورم گذاشتم رو آتیش کبابش کردم خوردم جووووووووووووووون چسبید ها .قسمت جالبش اینه که بارونم گرفت حسسسابییییییییییییییی خیلی فاز داد بهم خیس خیس شده بودم و کنار آتیش گرم گرم بودم.وقتی اومدم تو یه سر رفتم تو نت یه جک خوندم از وبلاگ پرنده بی همدم خوب خندیدم میگه یارو رفت تو مطب دندونگزشکی گفت من فکر میکنم پشه ام.دکتر گفت اینجا مطب دندونپزشکیه شما باید برید مطب روانپزشک اون ساختمون روبه روییه!یارو گفت میدونم .دکتر گفت پس چرا اومدی اینجا گفت آخه مهتابیتون روشنه.

یه جا دیگه هم گفته بود پدره به دخترش میگه وقتی شوهر کردی برو خونه شوهرت هر غلطی دلت میخواد بکن...................بعد از ازدواج.....................شوهر میگه :اینجا خونه بابات نیس که هر غلطی دلت بخواد بکنی .

مردا یه همچین آدمایین

الانم از حمام در اومدم .موهام خیسه.حسابی هم خوابم میاد و 

ساعت هم  

2:21

پسسسسسسسسسس شب بخیر



ولی...

گاهی لال میشود آدم ...

حرف دارد ها ...

ولی

کلمه ندارد!!!

                                     


...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یونی نوشت!

گمشده این نسل اعتماد است نه اعتقاد.

اما افسوس که نه بر اعتماد اعتقادیست

و نه بر اعتقادها اعتماد !      

تراوشات یک مغز متخیل!

ای بابا جودی آبوت هم نشدیم یکی بگه:

 آنه تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت! 


...

سلام 

الان ساعت 2:48  بامداد روز  جمعه اس.حسابی تنهام.- گمونم اسب سفید شاهزاده منو کشتن و باهاش سوسیس درست کردن وگرنه امکان نداشت اینقده دیر کنه

تو این هفته هم اتفای خوب داشتم هم بد.اول بدارو میگم که وقتی به خوبا میرسم کامم شیرین شه.از همه بدتر موضوع حجاب تو دانشکده اس.لامصبای بووووووووووووووووووق مامور واسمون گذاشتن را به را گیر میدن مانتو اله شلوار بله موهات جیمبله.اه اه  حالم ازشون بهم میخوره .یه مانتو تا زانو دارم لیه به اونم گیر داد خاک بر سر! رفتم آموزش دنبال خانوم فاضل (خاک بر سرم فکر میکردم یه آدم منطقی تو این یونی باشه اونه!زهی خیال باطل)به مسئول آموزش میگم خانوم فاضل کی تشریف میارن همشون شروع کردن به هرهر خندیدن .بعد میگن کی دیدی کارمند از کارمند اطلاع داشته باشه برو از اون خانومه که دم در وایساده بپرس کجاس!!!!!!!!!!!!!!عوضیا ! اون پیریه خوب دم در آورده اون از آمارم که اینقد اذیتم کرد اینم از این هفتش.واقعا واسه خودمو دانشجو های مدیریت تاسف خوردم که داریم درس مدیریت . رفتار در سازمانو میخونیم ولی زیر دست همین افراد که اندازه پشه هم شعور ندارن.

خب بریم سراغ اتفاقای خوب، دم پزشکی گرم .(استاد ریاضیو میگم)حسابی داره دست بالا نمره میده واحتمال نمره بد آوردن منو خیلی کم کرد.حسابرسی هم از 10 شدم 9/5

فردا هم مهمون داریم دوست محمد با خانومشو  خونوادش واسه ناهار میان.

این هفته واسه مرضیه هم خوب نبود.حالشو درک میکنم  شاید ناخواسته اس ولی...خب مرضی هم حساسه باید بیشتر دقت کنه.

چندتا از بچه ها  یه جورایی اخلاقاشون بد شده.حسابی سر نمره به  کل کل افتادن.حالا فکر میکنن تو این جامعه نمره چقد مگه ارزش داره!!!!!!!!!!

بد جوری منفی باف شدم قبول دارم ولی حسابیم این چن وقته با اعصابم ور رفتن .بیشتر از همه اون گیر دادنه تو یونی اذیتم میکنه.بیییییییییییییییییا به زور میخوان مسلمونت کنن.خب بابا به شما چه!من میگم چرا چارقدتو مثل بیبی کورا میبندی که حالا تو به من گیر میدی در حالی که واقعا جای گیر نداشت.هه یه جا کم آورد میخواس به جورابم گیر بده شروع کرد که بگه جورابم که نداری به پاها نیگا کرد گفت جورام که ندارییییییییی که داری.خدا شفاشون بده.یکمم به من پول میگن پول چرک کف دسته بدبختی اینجاس دستای ما آنتی باکتریاله

اینم یه متن محض خنده 

حتی مزخرف ترین چیزهای ممکن بعدها به خاطره های شیرین تبدیل میشن 
مثلا صدای مودم دایل آپ موقع کانکت شدن

اینو به شدت قبول دارم


آرزو !!

از هیچ کار بچگیم پشیمون نیستم ، جز اینکه آرزو داشتم بزرگ شم ...

روز نوشت...

این روزا خیلی حرف واسه گفتن ندارم.خب امروز آخرین جلسه کلاس بازرگانیم با آسمان بود .خیلی خوب بود .ازم درس پرسید خدارو شکر تونستم خوب جواب بدم.اخر ساعتم رفتم پیشش بهش گفتم خوشحال میشم حتی شده تو یه فعالیت کوچیک بتونم باهاش همکاری کنم اونم قبول کرد .گفت بعد  امتحانا یه زنگ بهم بزن خدا کنه بشهJ.اومدم خونه خوابیدم از سر شبم پای نتم.اخر کاری این سیستمه هم خوب ترسوندم J اینم از اون حرفام بود.با خیال راحت دراز کشیدم بازی کردم.قضیه اینجوری شد که یه دفعه سیستمم خاموش کرد.هرچی با خودشو باطریش ور رفتم روشن نشد .منم رفتم سراغ گوشیم دوباره اومدم سراغش با باطریش دوباره ور رفتم نشد یه تقه زدم بهش یکمم با سیماش ور رفتم روشن شد.نفهمیدم از سیماش بود که روشن شد یا از اون تقه هه!

هه دیشب با اکرمو هاشم کلی به این سیستمه با این سیستمش خندیدیم.

زندگی یکنواختی دارم.ایکاش یکی بود میشد باهاش بحرفم.خب نیست دیگه بیخیال...

شب آرزوها

 

                               


آرزویم این است : نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز

و به اندازه هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را میخواهد و به لبخند تو از خویش رها میگردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت میخواهد..

اگه اتفاقی گذرتون به اینجا افتاد واسه منم دعا کنین :)

اصلا من میرم :دی

       

                      

روز نوشت...

سلام

هه الان که اومدم پای نت ثلا میخواستم امشب بازرگانیمو بخونم که یکشنبه به آسمان بگم ازم بپرسه بتونم جواب بدم تا یه نمره میانترم داشته باشم.ولی حسش نیست.اخه امشب شب آرزوهاس دلم گرفتهLخدایا خودت که میدونی چه آرزویی دارم خب براوردش کن دیگه.عقده ای شدم رفت پی کارش.

خب تو این چن وقت که نبودم بیخبر رفتیم مسافرت سمت بابلسر خیلی بهم خوش گذشت سه روز اونجا کنار دریا بودیم تو پیلاژ هم دریا رفتم هم شبا تو ساحلش قدم زدم روزا هم که یک روزش رفتیم نمک آبرود تلکابین سواریJعجب جای قشنگی بود.یه شب تو جنگل تو یه ککلبه چوبی خوابیدم که اگه اشتباه نکنم علی آباد کتول بود یا نه! یادم رفته حالا میپرسم تو یه پست دیگه میذارم اسمشو .یه ابشار رفتیم که تمام خزه بود به اسم کبود وال که ایشاا هاشم عکسا بیاره میذارمش تو همین پست.اعضا این مسافرت خودم مامان بابا اکرم جواد فربد دایی جواد زندایی هاشم محمد مهدی.اصلا حسش نیست چیزی بنویسم فعلا ...فقط یه چیز رفتارای تهرانی خیلی تابلوتر شده.بچه خوبیه ولی همونطور که گفته شد بچه اس

الان ساعت 12:24شبه آرزوهاست

روز نوشت...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ظریف اما استوار!

خیلی ظریفم

ضعیف نیستم

ﺍﻣـــّــــﺎ زود میشکنم

زود جوش میخورم!

و محکمتر از قبل میشوم


امروزین دیگه!

این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر را کشف کند . . .
زیبایی هایش را بیرون بکشد ...
تلخی هایش را صبر کند...
آدم های امروز دوستی های کنسروی می خواهند؛
یک کنسرو که فقط درش را باز کنند
... بعد یک نفر شیرین و مهربان از تویش بپرد بیرون
و هی لبخند بزند و بگوید :

        
حق با توست..

ریاضییییییییی

                    

الان از سر امتحان مسخره ریاضی میام.حسابی کلافه ام تلاش این چند وقتم پررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر.اشکم در اومد.حسابی اعصابم ریخت به هم.اگه واسه این امتحانه تلاس نمیکردم دلم نمیسوخت.

اه یکی نیست بگه اخه استاد جان عزیز دلم qorbonet borom این همه سرفصل واجب بود واسه یه امتحان میان ترم! که حالا حتی اگه از جزوه هم داده باشی من اینجوری قاطی کنم.اصلا من نمیفهمم این سر فصلا چه ربطی به رشته ما داره اخه.هرچی بود که دیگه گذشت.ببینم واسه پایان ترم چیکار میتونم بکنم.خدایا ریاضی هم شد درس.به من که وفا نکرده هروقت اومدم یه مسئله حل کنم دقیقا این مراحلو طی کردمو آخرشم ..

      

                                 

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روز نوشت...

خخخخخخخخخخخببب

امروزم تموم شد.خدارو شکر روز بدی نبود.امروز تولد ندا بود.اومد دنبالم با هم رفتیم فلکه پارک آخه با بچه ها قرار داشتیم.جونم بگه مهسا و اعظم از یونی باید میومدن چون مهسا قرار بود 12 خونشون باشه گس تصمیم بر این شد که تو کافی شاپ پارک یه چیزی بخوریمو کادوهای ندارو بدیمو بعد بریم تا طرقبه.همینطورم شد منم اولین  هویج بستنیمو اونجا خوردم.قسمت جالب امروز این بود که اول یک کادو به ندا دادیم بعد چند دقیقه یکی دیگه و بعد بستنی خوریمونم  آخریشو دادیم حسابی قافلگیر شده بود.وایی یکی از کادوهاش یه آینه با شونه بود که پشتش نگین داشت خیلی خودم ازش خوشم  اومده بود بچه های دیگه هم خیلی خوششون اومد آخه اونا کادوهارو ندیده بودن .وای چقد واسه خریدشون راه رفتم.اول که روز 5شنبه رفتیم راهمایی نبود عصرش با سعیده رفتم ابریشمنداشت صبح جمعه پاشدم باز با سعیده رفتیم تقی آباد بازم همه جا بسته دیگه دست از پا درازتر رفتیم بازار حکیم خب خدارو شکر باز بودو هدیه های خوبی تونستم تهیه کنم.به هر حال از پارک که اومدیم بیرون همه با هم به جز مهسا را افتادیم به سمت طرقبه هه نه چیزی خوردیم نه جایی نشستیم.آخی فقز ندارو به خاطر سبقت غیر مجاز جریمه کردن که خدارو شکر فقط 10 تومن شد.برگشتیم یونی و با پرویی تمام رفتیم سر کلاس نشستیم.دمش گرم حضورم زد.کلاس تموم شد همه رفتم  واسه ثبت نام تهران.با زهرا هم یه استخر ثبت نام کردیم واسه 4شنبه.دیگه کارامون که تموم شد با ماشین ندا راه افتادیم سمت خونه هامون و من تو پایانه ازشون جدا شدم به سمت خط20 راه افتادم.اومدم خونه و کارای معمول روزانه...

چند وقتیه بدجوری احساس دلتنگی میکنم.دوست دارم با یک شخص خاص حرف بزنم ولی نمیشه تا میای با یکی حرف بزنی میبینی زرتی میگه من دارم وابسته میشمو از این حرفا.اه ادم میترسه یکم دیرتر به خودش بیاد یه دفعه ببینه طرف به جرم اینکه عاشقش نشدی هی بهت بگه بی معرفت .از اینجور حرفا

ولی حسابی این چند وقته حرصیم از دست همه !

نمیدونم من دیگرانو نمیفهمم یا دیگران منو؟

هی وای من.ولی واقعا اگه یکی که از همه جهات قابل اطمینان بود الان پیشم بود حاظر بودم به خاطرش جونمم بدم.ولی حیف.خیلی تنهام.احساس خوبی ندارم

روز نوشت...

ای بابا دیگه حسو حاله نوشتنم نداریم.دیروز یه امتحان ریاضی افتضاحی دادم .برگه خالی!!!!!!!!!!اخ جون واسه اردو تهران ثبت نام کردم سه روزه واسه نمایشگاه کتاب تهران.از 13 اردیبهشت تا 15خدا کنه پر نشه وگرنه قرعه کشی میکنن.امروز دستم تو دانشگاه با ابجوش سوخت.با مرضیه رفتیم پماد گرفتیم زدم بهتر شد.وای تولد ندا شنبه اس هنوز هیچی کادو واسش نگرفتیم امروز رفتیم راهنمایی از اونجام پاساژگوهرشاد ولی هیچی پیدا نکردیم.با سعیده قرار گذاشتم ساعت 6 رفتیم پاساژ ابریشم اونجام چیزی پیدا نکردیم فقط منو سعیده عینک دار شدیم.عینکش قشنگه خوشم اومد ولی فاتحه چشمو میخونه.خب قسمت قشنگ امروزم اینکه سعیده کادو تولدمو امروز آورد یه جعبه جواهرات بود.خیلی نازه. وای باز نماز نخون شدم.خدایا ولم نکن.خواهش میکنم.خدایا یه هدف حسابی واسم جور کن.تا اینقد از سر روزمرگی زندگی نکنم.ممنونت میشم.یه نکته یکم غمناک.من واسه ابی اسمونی نظر گذاشتم ولی بها نداد یکی دیگه گذاشته جواب درست حسابی واسش فرستاده.منم دیگه واسش نظر نمیذارم تا خودش دوباره بگه.

واسه امشب بسه خوابم میاد.به قول چتیا fln :

دنیا

وقتی خدا از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت ، از لای انگشتانش 


آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم


نامه

 

چقدردلم میخواهد نامه بنویسم.
کاغذ و قلم و تمبرهست،پاکت هم؛
و ... یه عالمه حرف!
-کاش ; کسى... جایى ... منتظرم بود!!!
هرچند...
 بیخیال اصلا...
 حرف هایی بین من و دنیا هست

که بین من و دنیا باقی بمونه بهتره

هــــــی...

هنوزم دوس دارم گاهی قهر کنم تا نازمو بکشن...


 هــــــی بچه گی کجایــــی که یادت بخیر


روز نوشت...

واااایییییی چقد زود روزا میگذره خدای من.هردفعه میشینم پای سیستم میبینم باید یه سلام به میلاو بدم.

خب سلام.

امروز با  یه تصمیم در حال انجام اومدم میخوام دوباره نماز خوندنو شروع کنم.یه حسی حسابی داره منو بسوی خودش میکشه.امیدوارم درست حسش کرده باشم.امروز مرضیه اومد اینجا باهم رفتیم نون سنگک گرفتیم اومدیم خونه یه صبحونه خوردیمو یکم حرف زدیم مثلا درسم خوندیم.خب چیکار کنم از ریاضی خوشم نمیاد نمیتونم تحملش کنم.داره 4شنبه نزدیک میشه و من..باهم ناهار خوردیم این فربد نیم وجبیم مارو ول نمیکرد هی خودشو میچسبوند بهم میگف خاله جون ایشینم.خاله جون غذا هه غذارو هم با من شریک شد.با مرضیه نشستیم عکسا و فیلمای ترم اولو نگاه کردیم اخ چقد چسبید نگا کردنشون.دیگه 5:20 شد مرضیه خواست بره خونشون حاضر شدم تا ایسگا باهم پیاده رفتیم.نم نم بارونم میومد تو مسیر میخواستم بگم بارونم خوبه ها ولی یه دفعه یادم اومد نه وقتی بارون میاد موهای من وززززززز میشه.با مرضی از بارون صحبت کردیم گفت ببین دل آسمونم گرفته.گفتم نه بابا اینا اشک شوقه گفت نه وقتی دل همه آدما گرفته باشه دل آسمونم میگیره ببین یا میاد یا نمیاد. از این طرز فکرش فهمیدم حسابی دلش گرفته .وقتی ازش جدا شدم با خودم فکر میکردم که من بارونو دوست دارم یا نه .تا خونه اتفاقا وقتی بارون شدیدتر شد خونه بودم فربدو بغل کردم بردمش زیر بارون هه اخی الهی بگردم از اینکه از آسمون روش آب پاشیده میشد میترسید گفت بریم عزیز.اوردمش تو داشتم وبلاگ گردی میکردم تو بلاگ اسکای بودم تو وبلاگای بروز شده یه زندگی خوبو دیدم بهش سر زدم دیدم یه مطلب گذاشته درمورد بارون واینکه گفته دوستان بیاین درمورد بارون تبادل نظر کنیم.جالب بود..اکرمم عصری یه بستنی شاد خریده بود خوردیم اخ جون دارم باز چاق میشم.با ملینام حرفیدم راستی.اخ دلم واسه اونم تنگ شذه.قراره اگه خدا بخواد باز از 5شنبه باهم بریم پارک واسه ورزش.

اخی فقط یه ضد حالم امشب داشتم مرضیه اس داد که پسر عمش تصادف کرده تو کماس که نامزدم داره.خدایا خودت شفاش بده.من فهمیدم داغدار بودن چقد بده خدایا داغدارشون نکن خواهش میکنم.

این بود امروز من

زیبایی ...

زنان قـــــــــوی 

دردهای خود را مانند کفشهای پاشنه بلند میپوشند !

مهــم نیست چقـــــدر اذیت می شوند

شما فقــــــط زیبایی آنها را می توانید بینید

     

                 

روز نوشت...

یه سلام دیگه.امروزم خدارو شکر خوب بود .صبح که پاشدم واییییی هه خواب موندم نمیدونم چرا گوشیم زنگش خاموش شده بود.اخ اخ با مرضیه قرار قرار داشتم امروز ریاضی کار کنیم.بعد بریم سر کلاس.خب خواب که موندم اس دادم به مرضیه میشه امروز زود نریم جواب داد من تو ایسگام و منم مجبور شدم برم وقتی مرضیه گفت کجایی گفتم تو شرمندگی شماولی دیگه تو اتوبوس بودم.وای چقد امروز هوا خوب بودو منو از خوندن ریاضی دور میکرد. هه امروز واسه مرضیه کادو خریده بودیم ولی خودش نمیدونست با هزارتا دوزو کلک هی این بچرو میپیچوندم دوباره از کنارم سر در میاورد.بالاخره مهسا اعظم که کلاسشون تموم شده بود تو سلف منتظر ما موندن تا ما بریم سر کلاس سیاستهای پولی و مالی یه حضور بزنیمو بعدم کلاسو بپیچونیم.هه وسط  کلاس زهرا گفت بچه ها بریم بریم مرضیه میگفت نه ! دیگه همینجوری راضی شد ولی خیلی از دستمون عصبانی بود جات خالی میلاو از استاد اجازه گرفتیم و رفتیم کوهسنگی اونجا  کادو مرضیه رو دادیم و منو مرضیه رفتیم بستنی فالوده گرفتیم اومدیم خوردیم خیلی چسبید.بعد دیگه .ندا و اعظم رفتن منو مرضیه و زهرا موندیم یکم هوا بخوریم رفتیم رو کوه یکم عکس گرفتیموبرگشتیم زهرا به سمت خونشون منو مرضیه رفتیم دانشگاه که ریاضییییییییی بخونیم.اولین مترو سواریمم کردم خوب بود کلی با مرضیه خندیدیم همین که از هر ایسگاه راه میوفتادیم تو گوش مرضیه میگفتم برای سلامتی اقای راننده صلوات مرضی میخندیدو میگفت منو نخندون.رفتیم دانشگاه.ناهارو خوردیمو اوووووووووف بعد ناهارم که یه استراحت میچسبه رفتیم نماز خونه نماز خونه رفتن همانا و لمیدن همانا ریاضی نخوندم هماناتر.ههههههههههههدیگه خسته ترو بیحالتر از این حرفا بودم که ریاضی بخونم.تصمیم گرفتیم برگردیم خونه هامون ولی باز با پیاده روی تا پارک.به ایسگاه که رسیدیم از هم جدا شدیم.به اقاجانی زنگیدمو در مورد شروع موسیقی باهاش صحبت کردمو قرار شد بعد امتحانا م با خیال راحت تری برم کلاساشو شرکت کنم.بعدم رسیدم خونه و ...کارای روزمره تا الان.این بود امروز من

آرام

بزرگ ترین اقیانوس جهان (آرام) است ، پس آرام باش تا (بزرگ) باشی . . 




معبودا !


به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند ..

روز نوشت...

سلام 

امروز خدارو شکر روز خوبی بود.از دیروز که اومدم خونه ناهار خوردم ظرفارو شستم بعدم یه گذری تو نتو... لالا.حدودا 12 پاشدم تا 3 تو نت بودمو  پست قبلیو گذاشتم وباز لالا تا ساعت 9/30.بیدار که شدم رفتم یه حموم ، خوب سبک شدم اومدم بیرون با مامان اینا رفتیم خونه خاله.اخ میلاو چند سال بعد، جات خالی خورشت کرفس داشتن با اون سوپایی که مریم درست میکنه.واییی عاشقشم.امنه و مسعودم بودن بهزادم با خانومشو هلیا اومد.الهیییی هلیا ماشالا چقد با نمک شده.بهش میگیم بیا بغلم لباش به حالت کج و خیلی فشرده میگه نننننننه..ولی خوشم میاد بغل من میاد.نزدیک 7بود راه افتادیم به سمت خونه که تو ماشین تصمیم گرفتیم بریم طرقبه رفتیم تا نمایشگاه که دیدیم مسیر طرقبه بسته شده برگشتیم به سمت بستنی شاد یه بستنی خوردیمو رفتیم مشهد گردی.چقد خوب بود از زیر گذر حرمم حرکت کردیم انگار دلم سبک شداز خیابونای زیادی رد شدیم کلی المان تو خیابونا قرار داده بودن اون تلوزیون و کیوسک تلفنی که میگفتن اکواریومش کردن رو هم دیدم.دمشون گرم امسال خیلی مشهدو قشنگ تزئیین کرده بودن.وقتی رسیدیم خونه نشستم پای نت تا الان.خب این بود امروز من.

موفق باشم

در زندگی...

خودت باش و خودت را آنگونه که هستی دوست بدار

 حتی اگر مجبور باشی برای خود بودن بهای سنگینی بپردازی 

این بها را بپرداز و خودت باش.


          

 

در و دیوار دنیا رنگی است. رنگ عشق. 

خدا جهان را رنگ کرده است. رنگ عشق. 

و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد.

از هر طرف که بگذری، لباست به گوشه‌ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد.

اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛ شاد باش و بی‌پروا بگذر،

که خدا کسی را دوست‌تر دارد که لباسش رنگی‌تر است

روز ...

واییییییی یه هفته هست که روز نوشت نداشتم .هیییییی  هفته پیش عزیز از دست رفته نداشتم ولی حالا.یادش گرامی.خیلی دوسش داشتم امیدوارم جاش تو بهشت باشه.نادر آقا رو میگم.هفته پیش که قرار بود بریم خونشون تصادف کردو متاسفانه...

وای که چقد دلم واسه خونواده عمم اینا سوخت .خیلی زجر کشیدن .اخ اخ یادم میوفته عمم سعی کرد تا میتونه جلو بچه ها گریه نکنه.شبه اولم که اصلا نگو بدترین شبه عمرم بود وقتی میومدم تو اتاقم عمه از فوت شوهرش خبر نداشت بهم میگفت اگه بلایی سر نادر بیاد من چیکار کنم.یا وقتی باروون اومد رفت زیر بارون واسه به هوش اومدنش دعا کنه.وای دلم میخواس برم تو بغلشو جیغ بزنم.وای که چه عید بدی شد.خداییش مرد نازنینی بود .خدایا خودت بیامرزش...یه هفته با کلی ناراحتیو غمو غصه و خستگی گذشت.

              

            

خب امروزم با اینکه خیلی خسته بودم کلی فعالیت داشتم.اول سر کلاس.بعد با بچه ها رفتیم واسه مرضیه یه کادو تولد بخریم که پیدا نکردیم.

یه اتفاق جالب.امروز همون بچه وبلاگیه بهم تو اس اچ پیام سلام داد و گفت چن وقتیه ازم خبری نیست و چند تا پست گذاشته و خواست بخونمو نظر بذارم.خب چیه مگه جالب بود

فردا تولد مرضیه اس.وای کادو نخریدیم.خیلی بد شد دوس داشتم فردا بهش کادو بدم ولی متاسفانه افتاد واسه شنبه.

خب دیگه من برم بخوابم که فردا با دکتر کلاس داریم .اونم که ماشالا اوووووووففففففففف

شبت خوش میلاو عزیز

باز.....

باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه

خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟

خاطرات خوب و رنگین

در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟

کودک خوشحال دیروز ،غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد ،آرزوها رفته بر باد


                


باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه

بی ترانه ٬بی بهانه، شایدم گم کرده خانه

 

صادق بودن

این روزها برای تنها شدن،

کافیست صادق باشی