-
سهراب!
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 01:52
سهراب ؛ قایق دیگر جوابگو نیست... کشتی باید ساخت.. اینجا مثل من تنها زیاد است !!!
-
دوم عید
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 01:44
سلام میلاو جونم امروز چهار شنبه بود و من اووووووووووووفففففففف حسابی خسته شدم.روز دوم عید صبح که پاشدم تا خونه هارو مرتب کردمو جارو و... ی ناهار تقریبا ساده درست کردم سیب زمینی سرخ کرده با سوسیس که منو مامانو فاطمه بودیم خوردیم.مثلا خیلی سریع وسایل ناهارو جمع کردمو شستم تا بخوابم حسین آقا وخانوم بچه هاش اومدم بعد...
-
سال نو مبارک
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 01:38
بوی عیدی بوی توت بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو بوی یاس جانماز ترمهی مادربزرگ با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگی مو در می کنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگی مو در می کنم فکر قاشق زدن یه دختر...
-
روز نوشت...
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 04:34
اصلا دوس ندارم سال جدید شروع بشه.اصلا خودمو آماده نکردم.سال آنچنان باحالی هم نداشتم که بخوام یاد خاطرات کنم مهمترین بخشش سر کار رفتنم بود که یه تجربه حسابی واسم داشت.دلم گرفته خیلی.ولی نمیخوام گریه کنم.فقط دوس دارم ساکت باشم یه شعر غمگین بخونم . خیلی بده این همه شعرو متن هست ولی هیچ کدوم وصف حال من نیستن.خیلی سر در...
-
....
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 01:14
-
سنجاقک
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 21:48
گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض تا بیاید از راه، از خم پیچک نیلوفر ها روی موهای سرت بنشیند ............... یا که از قطره آب کف دستت بخورد ...................... گاه یک سنجاقک، همه معنی یک زندگی است
-
اردیسم
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 01:57
امشب بهترین کلمه ای که میشه باهاش خودمو آروم کنم از کسی شنیدم که حسابی اعصابمو خورد کرده!!!! کلمش اینه : بیخیال یاد یه مطلبی افتادم فکر کنم کمک خوبی واسه این روزام باشه تانیا تفرشی می نویسد: از خیابان گلگون وارد خیابان جردن شدم تصمیم دارم شیرینی تهیه کنم در ورودی قنادی دختری حدودا 18 یا 19 ساله را می بینم که او هم...
-
دیده ای؟
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 23:51
دیده ای شیشه ها را وقتی ضربه ای می خورند و می شکنند!؟ دیده ای شیشه ای خرد می شود ولی از هم نمی پاشد !؟ این روزها همان شیشه ام خرد و تکه تکه از هم نمی پاشم ... ولی شکسته ام
-
خدا از آسمون میاد؟
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 23:37
گاهی دلم میخواد ... وقتی بغض میکنم،خدا از آسمون به زمین بیاد ...!! اشکامو پاک کنه...دستمو بگیره و بگه:اینجا آدما اذیتت میکنن؟ !!!! بــیـــا بــــــریــــــــم پیش خودم .
-
من!
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 17:14
باید خودم را ببرم خانه باید ببرم صورتش را بشویم ببرم دراز بکشد دلداریاش بدهم که فکر نکند بگویم که میگذرد که غصه نخورد باید خودم را ببرم بخوابد "من" خسته است
-
کاش...
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 15:24
ﮐﺎﺵ ﺩﻝ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﺩﻟﺒﺴﺘﻦ ﺑﻪ ﮐﻼﻏﯽ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺑﺎﺧﺘﻦ ﺑﻪ ﻃﺎﻭﻭﺳﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺩﺍﺭد...
-
سکوت
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 15:17
این روزها برایم حضور سکوت را ... تیک بزنید ! تلخ تر از آنم که غیبت نخورم ..
-
فراموشی...
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 15:11
یک ساعت که آفتاب بتابد ، خاطره آن همه شب های بارانی از یاد می رود .. این است حکایت آدم ها : " فرامــــوشی "
-
می آموزی و می آموزی ...
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 21:16
کمکم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت . ا ... ینکه عشق تکیهکردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر . و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند و هدیهها، عهد و پیمان معنی نمیدهند . و شکستهایت را خواهی پذیرفت سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه و...
-
حرفی نزنی
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 21:15
حرفی نزنی ! طاقت جنجال ندارم بدجور شکسته ست دلم حال ندارم
-
بچگی...
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 21:15
بچه بودم بادبادکای رنگی دلخوشیِ هر روز و هر شبم بود خبر نداشتم از دلِ آدما چه بی بهونه خنده روو لبم بود کاری به جز الک دولک نداشتم بچه بودم به هیچی شک نداشتم بچه بودم غصه وبالم نبود هیچکی حریفِ شور و حالم نبود بچه که بودم آسمون آبی بود حتی شبای ابری مهتابی بود بچگی و بچگیا تموم شد خاطره های خوش رو دستِ من مرد تا اومدم...
-
زمستون
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 21:14
زمستون تن عریون باغچه چون بیابون درختا با پاهای برهنه زیر بارون نمی دونی تو که عاشق نبودی چه سخته مرگ گل برای گلدون گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهونه واسه هم قصه گفتن عاشقانه چه تلخه باید تنها بمونه قلب گلدون مثه من که بی تو نشستم زیر بارون زمستون زمستون برای تو قشنگه پشت شیشه بهاره،زمستونا برای تو همیشه تو مثل من...
-
خرگوش و کلاغ
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 21:13
روزی در جنگلی کلاغی در تمامی طول روز بر روی شاخه درختی نشسته بود و هیچ کاری انجام نمی داد. خرگوش کوچکی او را دید و از او پرسید: "آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را در گوشه ای بنشینم و هیچ کاری انجام ندهم؟". کلاغ پاسخ داد: "البته، چرا نه". خرگوش هم زیر همان درخت نشست و استراحت خود را آغاز کرد....
-
خدا با نشسته چای مینوشه
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 21:13
من این روزا یه حال دیگه ای دارم . همیشه هیچ وقت این طور نبودم ... همیشه نیمه خالی رو میدیدم .. به فکر نیمه های پر نبودم .. همیشه فکر میکردم زمین پسته .. خدا رو سوی قبله میشه پیدا کرد .. همین دیروز سمت این هوالی بود . یکی در زد خدا رفت درواکرد ........... من این روزا یه حال دیگه ای دارم . جهان من لباس تازه میپوشه .....
-
اینم اصلی ترین یادگاریم از وبلاگ قبلیم
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 21:12
خدای من ، بی نهایت ازت ممنونم امروز ۱۳۹۰/۶/۶خیلی خوشحالم دیروز خبر قبولیمو واسه کنکور کارشناسی دیدم وای رتبه ۱۴۵ خدایا خیلی دوست دارم
-
مرحوم حسین پناهی
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 21:12
میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی برای مرگ مرگی برای یاد یادی برای سنگ این بود زندگی.. .. حسین پناه
-
پروردگارا...
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 21:07
الهی دانایی ده که در راه نیفتم و بینایی ده که در چاه نیفتم الهی پایی ده که با آن کوی مهر تو پوی و زبانی ده که با آن شکر آلای تو گوییم پروردگارا اگر بناست بسوزم طاقتم ده و اگر بناست بسازم قدرتم ده