روز نوشت...

سلـــــــــــــــــــام

عیدتون مبارک دوستای گلم البته با یه کوچولو تاخیر بسیار بسیار زیاد

آخه باز یک بیرون رفتن ییهویی دیگه داشتیم ...

  

روز عید عمم زنگ زدو دعوتمون کرد باغ برای نهار...و خونواده همیشه خوشحال اینجانب ییهویی برنامه ریخت منم فقط فرصت کردم یه سر کوچولو بیام نت جواب نظرارو بذارمو یه سرم به وبلاگ دوستان بزنم واسه همین نشد یه پست بابت تبریک عید بذارم تا همین الان که تازه برگشتیم آخه قرار بود همون شب برگردیم ولی عمه اینا نذاشتن و شب همونجا موندیم خیلی خوب بود هوا که عالی بود یه سرم رفتیم کوه یه منظره خیلی قشنگی بود که ازش عکسم گرفتم ولی چون الان گوشیم نمیدونم کجاس بعدا میذارمش همینجا دقیقا اینجا :   (   )

((((این چند سطر دو شب بعد از این روز نوشت اضافه شده ...الان ساعت 2:25 AM چون گفتم عکسو میذارم گذاشتمش(وای خیلی منظره عالی بود یه مزرعه وسطه اطرافشم سرسبزه آسمونم آبی شفاف بووووود!!!!ا ولی اصلا عکسش خوب نشده انگاری از مناطق کویری عکس گرفتم !عکاس بشو نیستم من :( ولی میذارمش خاطره اس دیگه :-"      )))))

 کلی با بچه ها ورق زدیم وای که چقدرم خندیدیماااا تو برگام 7 گیشنیزم گوشه نداره دقیقا همین برگ تو هر دست میوفتاد واسه حمید طفلی میگف این نحسه واسه من! برگاشم همه زیر هفت میومد میگفتم بیخیال بیا  نرس بازی کنیمخلاصه خیلی خوش گذشت

شب قبل عیدم درگیر مرتب کردن اتاق بودم که مزید بر نذاشتن تبریک عید شد، به قول همزاد کوزت بازی داشتم :))

خدارو شکر از اون همه درگیری فکری خلاص شدم یکم برنامه ریختم واسه خودم ...به جای امتحان 5 شنبه که باید میرفتم رفتم کلاس کامپیوتر و از استاد خواستم این هفته بعد عید مبحث اکسلو آموزش بده تا من  این کلاسو از دست ندم خدارو شکر قبول کرد و امتحانشم که یکم شهریور بودو با 6 مهر جابه جا کردم،این از این...

برگشتم خونه و اتاقمو مرتب کردم که واقعا هم خسته شدما اصلا فکر نمیکردم این کاری که میخوام انجام بدم اینقدر سخت باشه ...فکر میکردم یه غلطک بر میدارمو با یکمی رنگ، اتاقمو رنگ میکنم کاملا بی دردسر ..ولی زهی خیال باطل،اون از روزم که اصلا همه چی قاطی بود از کلاسو و... اونم از شبا که روی زمین میخوابیدم تو یه نیم وجب جا...چون تو هال یا اتاق دیگه ای خوابم نمیبره 

امتحان اون یکی کلاسمم که قرار بود پنجشنبه هفته پیش برم  رو هم نرفتم و قراره این پنجشبه برم که عصرشم قراره بریم سفر و مثل اینکه قراره 15 روزه باشه

وااااااااای چقدر مدیریت کردم این چن وقته ...لامصب مدیریت تو خونمه ..بذا عینک ریبنمو بذارم  حالا یکی اون نوشبرو بده بیاد اوف چه شیک و مجلسی شد

راستی از بابت اینکه  این روزا دیر جواب نظرای خوبتونو میذارم  و هم  اینکه  دیر میامو نظر میذارم واقعا عذر خواهم میبینید که یکم برنامه هام فشرده شده ولی تا جایی که بتونم تو مسیرام با گوشی میامو مطالب زیباتونو میخونم که البته از اونجا نمیتونم نظر بذارم ولی هر وقت با سیستم بیام حتما حتما نظر میذارم ...با این حال عذر خواهم ...

خب دیگه الانم دیگه چشمام باز نمیشه دارم با یه چشم باز اینارو میتایپم دیگه برم بخوابم چون باز فردا باید 8 بیدار شمو کلاسو کلی کار واسه مدارک فارغ التقسیتیم دارم

پس فعلا خدای نگهدار