آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

روز نوشت...

سلااااااااااااااااام به همه دوستان خوب اینجا

وای بچه ها این چند روزه خیلی خــــــــــــــــــــــــوب بودن ...ییهویی رفتیم به یک استراحت چند روزه ، از گرمای وحشتناک مشهد متواری شدیمو و به باغ پناه بردیم خیلی خوب بود تا حالا چند روزو شبو پیاپی اونجا نمونده بودم ...یه زندگی کلاسیکو اونجا گذروندم 

  فکر کن  صبح با صدای پرنده ها پا میشدم البته بعضی وقتا با صدای مامانو و زنداییا واسه شستن صورت و مسواک باید میرفتم تا چشمه یه صبحونه دلچسب بودو هوای تازه واااااااایـــــــــــــــ واقعا عالــــــــی، بعدم رو درختا  میگشتم خخخخخ انرجی داشتم چه جور !

اینمم عکسش که از اون بالا گرفتم:


  

 

چقدرم که آتیش بازی کردم به بهانه درست کردن چای آتیشی ، بعدشم  نهار بود اونم از نوع آتیشی و باز یه چرت عصرونه ، واسه خوردن آب باز باید میرفتیم تا چشمه البته یه کوزه هم بود که آبو خنک نگه میداشت دیگه تا هوا تاریک نشده باید شامو میخوردیم چون برق نداشتیم البته یه موتور برق بود ولی خیلی ازش استفاده نکردیم من که بیشتر دوست داشتم با نور آتیش باغ روشن باشه با صدای جیرجیرکا هم میخوابیدیم...یه موضوعی هم از طرف سمانه پیش اومده فعلا تا قطعی نشدن هیچی اینجا نمینویسم ولی خیلی مهمه

خلاصه اونجا خیلی خوب بود به قدیــــــــــمیا حسودیم شد چقدر زندگی شیرینو آرومی داشتن...اونجا  همش یاد مطلبی میوفتادم که قبلا گذاشته بودم به اسم قرار نبود ... وقتی بدون کفش روی چمنا راه میرفتم یا وقتی گیلاس یا آلبالو جمع میکردم و روی همون درخت میخوردم،نور مهتابی نداشتم ولی نور مهتاب داشتم.. همش با خودم میگفتم دیدی قرارایی که قرار نبودو شده بودن قرار امروز هممون ،الان ! اینجا ! دونه دونه دارم میشکنمشون خیلی خوشحال بودم با کلی انرژی اومدم

البته با این همه انرژی به خاطر اینکه باید از فردا برم کلاس اومدیم مشهد ...هر چند  ماه رمضونم بی تاثیر نبود...وای گفتم ماه رمضونو شدم کباب خدای من ! جدا از بار معنویی که این ماه برامون داره تشنگی رو هم داره من یکی طاقت همین یه تشنگیو ندارم چکار کنم

دیگه برم بخوابم که حسابی خسته ام، فردا هم باید زود پاشم

fln


نظرات 2 + ارسال نظر
فرید سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:17 ب.ظ http://cute-life.blogfa.com

وااااای چه جالب و باحالی رفته بودی همشهری :))
خیلی خیلی توصیفات قشنگ بود... واقعا دلم خواست..
کجا رفته بودین ؟؟؟

چه عکس باحالیه :دی از درخت بالا رفتن سخت نیس عایا؟ :دی :)))

گفتی چای آتیشی دلم هوس کرد... خیلی وقته دنبال زندگی این مدلی هستم... ایشلا قسمت شه منم تجریه کنم چند روز :)

خداییم خیلی حسودی داره :)

خیلی خوشحالم که خوش گذشته :) ایشالا همیشه به شادی و خنده :)

آره همشهری خیلی جای خوبو دنجی بود خیلی خوش گذشت (تایید)
راستش یکی از باغای دایی بود اطراف مشهد

نه اصلا سخت نبود...اتفاقا تجربه شیرینی بود فقط وقتی باد میومد حس یه گیلاس معلق در هوارو داشتم :)))

امیدوارم هرچه زودتر برنامه هاتون ردیف شه یه همچین جاهایی برین برای استراحت چند روزه واقعا ارزششو داره

:دی حسودی چرا !

ممنونم همشهری لحظه هاتون پر لبخند
و ممنون از حضورتون همشهری :)))
موفق باشید

سمنا چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:22 ق.ظ http://samna1.persianblog.ir

خودم فهمیدم مشهد

:)
ایرانی ، با استداد(چشمک)
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد