آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

روز نوشت...

بعضیا اعتماد به نفسشون رو سقفه ها یعنی (ا      یـــــــــــــــــــــــن هــــــــــــــــــــــــــــو     ا   )اگه خلال دندون این اعتماد به نفسو داشت الان تنه درختی شده بود واسه خودش

والا!

  

جوونای مملکت بیکارن نمیدونن چکار کنن مثل کره الاغ کد خدا یورتمه میرن رو اعصابا!  اصلا یه وضعیا داغون... نه از این داغون کوچیکا از این داغــــــــونــــــــــــــــا...مسئولین یه فکری کنن جوونای مملکت دارن از دست میرن 

فکر کنم کاملا حس امروزمو نشون دادم 


خب امروز که کلا با گوشی گذشت قضیه همین اعتماد به نفس بعضیا بود (نمیدونم من دعا کردن بلد نیستم یا مشکل از یه جا دیگه اس...من میگم منتظر یه اتفاقم! خدایا ببین منتظر یه اتفاقم از نوع خوبش نه هر اتفاقی که به پستت خورد بندازی برای من که عزیز دلم )

خلاصه عصرم اینقدر از این موضوع عصبانی بودم به ملی زنگیدم گفت واسه ورزش رفته پارک منم برم ، منم سریع لباس پوشیده و خود را به ورزشکار رسانیدم در آنجا اول یه بطری آب گرفته و یک پفک بعد رفتیم در یک جای دنج  زیبا نشستیم صدای شُر شُر  آب(نوعی نام آوا) در محیط طنین انداز شده بود خلاصه  خوردن شروع شد و من براش تعریف کردم که چی شده بعد که حرفام تموم شد دیدم پفکم تموم شده مثل ساعت شنی کار کرده بود  خندیدیم و پیاده رفتیم تا سیب ...بستنی بخوریم که نداشت(اون همه راه گز کردیم ضایع شدیم) مجبور شدیم بستنی شاد بخوریم و بعد من اومدم خونه دیدم مامان بابا هم تازه رسیدن دم در... و گفتن میخوایم بریم شام عزیزم بفرمایید شام

با آبجی اینا رفتیم شاندیز- زیتون . بد نبود واسه یه بار تجربه خوب بود هوا هم سرد بود در حدی که من میلرزیدم بعد از غذا راه افتادیم به سمت آخرین امید و من نشستم پای سیستم...

ماشالا اینم از سرعت اینترنتمون مثل قدم زدن یه پنگوئن عاشق با نامزدش زیر بارونِ


ولی بعضیا هنوز اعتماد به نفسشون رو سقفه...

الان گوشیمم گم کردم برم پیداش کنم ...

این بود امروز میلاو


پ ن :خدایا عزیز دلم ، ببخش این روزا حرفام بوی ناشکری میده ولی تو بذار رو حساب درددل

نظرات 3 + ارسال نظر
صدف یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:44 ب.ظ http://sadaf-268.blogsky.com


کاش یکم از اعتماد به نفس بعضیارو خدا به من داده بود...


والااااااااااااااا

اره یکی از دعاهای اصلی منه به جون خودم:-))

من اگه یه دقیقه از این اعتماد به نفسو داشتم الان روی کرسی پرفسوری نشسته بودم (میبینی فانتزی تا این حد!)

مرسی گلی از حضورت(یه دسته گل)
موفق باشی

H2 دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:25 ق.ظ

سلام خوبین؟ خسته نباشید،یکهو هوای دوران دانشجویی زد به سرم رفتم وبلاگ خودمون خبری نبود،یاد اینجا افتادم،اینجای جورایی رنگ بوی اونجارو داره گفتم هم ی سری به وبلاگتون بزنم هم حالتونو بپرسم ببخشید مزاحم شدم موفق باشید راستی سلام به بچه ها برسونید

سلام
ممنونم.خوبین شما؟
خوشحال شدم دیدمتون :)
ای بابا چی بگم...اصلا از این وضع راضی نیستم...میدیدین که یه جا آروم و قرار نداشتم حالا یه دفعه اینطوری ...چی بگم
به اون وبلاگ که دیگه امیدی نیس...
خواهش میکنم مراحم هستین واقعا از دیدنتون خوشحال شدم.چشم حتما
شما هم به بچه ها سلام برسونین
موفق باشید

لیلی دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:50 ب.ظ

سلاملکم میلاو بانوی عزیز دل
چگونه ای خانوم خانوما
بیخیال اعتماد ب سقفو اینا
اصل حالت چطوره
این عید رو ب شما هم تبریک میگم و امیدوارم همیشه شاد باشی و ایام ب کامممممممم

سلام لیلی جان
خوبین؟
اره من که خوبم
:-)) میدونی آدمیزاده دیگه یه وقتایی باید شکایت کنه تا آروم شه خب
فدای شما همچنین خانومی
موفق باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد