آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..
آلاچیق من

آلاچیق من

دستت را بیاور ..دست بدهیم به رسم کودکی،مردانه و زنانه اش را بی خیال،قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

روز نوشت...

روزها دارن از پس هم میرنو من هنوزم منتظرم...

  

خیلی بده این سکون رو دوست ندارم 

البته این ما بین یکی در میون شادی هم داشتما ولی اون اصل کاریه نمیشه 

خب دیروز تولد فربد بود البته تاریخ دقیقش 29 بود ولی به خاطر داماد افتاد واسه دیشب ما براش یه ماشین دیوونه خردیم از این بزرگا آخ که چقد خودم از این ماشینا خوشم میاد  کیک و  تزینات  رو هم خودم گرفتم آخه آبجی سر به هوا یه کیک که خودش پخته بودو سوزوند منم رفتم خریدم خلاصه دیشب که خیلی خوب بود کلی با این جزغاله عکس گرفتیم چقدرم که تو این عکس گرفتن اذیتم کرد اووووووووف بچه نیس که دایناسوره


 امروزم با ملینا بودم خیلی خوب بود با هم رفتیم پارک واسه بدمینتون البته هوا خیلی شرجیو گرم  بود این چمنای پارک رو هم که زده بودن که هوارو خفه تر کرده بود با هم نشستیم به صبحونه خوردن (سالاد ماکارونی بردمو شیرینیو چایو و... ) یه صبحونه خوردیمو (راستی ملینا واسه فارغ التقصیتیم هدیه گرفته بود یه دخترو پسر دانشجو فارغ التقصیت که از فلز ساخته شده بودن خیلی قشنگن خوشم اومد) بعدم رفتیم یه دست بازی کردیمو به خاطر گرمی هوا زود خسته شدیم جمع کردیم رفتیم پیاده روی یه نیم دور که رفتیم دیدم دو تا پسر بچه که معلوم بود 6 یا 7 سالشونه از درخت شاتوت رفته بودن بالا لباساشونم قرمز بود (فکر کنم دوقلو بودن لباساشون که مثل هم بود)  به ملی میگم  هه ببین اینا دو تا شاتوتن ولی هنو نرسیدن...خلاصه یه آب سرد کن پیدا شد بطریامونو که شربت سکنجبین داشتو با آب سرد مخلوط کردیمو خوردیم به من که یکم چسبید چون خیلی سرد نبود 

یکم پیاده روی کردیم که من خسته شده و تقاضای استراحت کردم با ملی یکم نشستیم و بعد شروع کردیم به میوه خوری که ملی آورده بود و بعدم راه افتادیم به سمت منازلمان ،حدودا 11 خونه بودم 

منم که رسیدم خونه یکم با مامان حرفیدمو دیدم چشام داره مـــــیـــــــــــــــره واسه خواب...

مامان پرسید صبحونه خوردی نمیدونم جوابشو دادم یا نه خلاصه تا 4:30 نزدیک 5 خوابیدم که مامان بیدارم کرد پاشو حداقل نهار بخور این چه ورزشیه اینجوری بیشتر ضعیف میشی که خب چکار کنم خیلی وقت بود ورزش نکرده بودم بی جنبه شده بودم

نهار خوردمو یکم تو نت چرخیدمو باز کزت شده و حیاط شستمو ادامه زندگی...




راستی امروز تولد سعیده است...اولین تولد زمینی شدنش بدون حضور نازنین خودش

تولدت مبارک گلم(بهشت)

دوست دارم

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:01 ق.ظ

:-)

صدف شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:58 ب.ظ http://sadaf-268.blogsky.com

میگم میلاوی اصلا بدمینتون هم بازی کردین یا فقط خوردین و حرف زدین؟؟

ایشالا اون اتفاق خوبی که منتظرش هستی سریعتر اتفاق بیفته هم واسه تو هم من ...
راستی اون کامنت بالا هم من گذاشتم با گوشی بودم دستم خوردو ارسال شد . نشد کامنتمو بنویسم.
آهنگ وبلاگتم دوباره مبارک

:-))
صدف جان تو که تجربه دیده ای آدم بعد مدتی دوستشو ببینه بیشتر از خوردنو حرف زدن به کار دیگه ای هم میرسه مگه ؟!

پس باید برم چند تا گل بذارم واسه پاسخت

جدی؟ولی من که باز میکنم موزیک پخش نمیشه که!!!
ممنون که اومدی
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد